درود...
داستانی دیگر از تراوشات ذهن مشوش و آشفته ام...
گروهک تروریستی داعش به سرکردگی غضنفر البغدادی
با عبور از دژ پولادین سایت های ورزش3 و غیره!
در حال تدارکی وسیع برای حمله به سایر سایت های ایرانی است !
صف آرایی جنگی در دو جبهه ی آفند توسط داعش
به فرماندهی سرهنگ غضنفر العالمین
و پد آفند توسط نخبگان جوان! به فرماندهی سرهنگ حسنعلی ابراهیم
اجرا میشود
گروهان ؛ خبر دارررر؛ گروهان آزاد !! گروهان درود !!
این گفته هایی آشناست از حسنعلی!
در آن سوی کارزار ؛ غضنفر العالمین به ذکر چند نکته فرمان آتش را صادر نموده
و پیش بسوی نخبگان !!
یکی از داعشی ها دوان دوان ره سپار ضلع شرقی نخبگان رفته
و با مقاومت نخبگان مواجه شده و بازگشت!
سعید القصاب با حمله ی خمپاره ای به نخبگان
تلفات بسیاری بر پیکره ی نخبگان وارد نموده
و طی سخنانی ؛ ادعای تشکیل حکومت داعش نوین را
در سر می پرورانید که ناگه توسط تک تیر اندازهای نخبگان
مورد اصابت گلوله ای قرار گرفته اما جان سالم به در برد !
چند روزی بگذشت و دو گروه؛ آرایش تاکتیکی قوی تری بخود گرفته
و آماده ی پایان رزم بوده و
سودای پیروزی بر دشمن متخاصم را در سر می پرورانیدند !
شب هنگام در شورای مشورتی داعش؛
المحسن و سعید القصاب و غضنفر العالمین و شخص غضنفر البغدادی
با در دست داشتن تعدادی از جهاد النکاحی های فیس بوک ! " همون صفحه های پر بار !! "
در حال برگزاری ایکس پارتی ئی مشورتی بوده و رو بسوی
معشوقه های فیس بوکی نهاده و در حال قر دادن
مست گشته و نیزه ها را برداشته و جهاد النکاحی ها رو قتل عام نمودند..
.
و بر خواب برفتند...
بامدادان؛ سعید القصاب به آرامی پتوی خود را از روی صورت خویش برداشته
و در حال بیدار شدن
مورد عتاب و سرزنش شدید غضنفر البغدادی قرار بگرفت ؛
اما پاسخ سعید القصاب بسیار تامل برانگیز و دندان شکن بود !
یا خلیفه ؛ بروم و تعدادی جحاد النکاحی جدید از فیس بوک به چنگ آرم...!
البغدادی بسیار شادمان و مشعوف گشته و بوسه ای بر وی نهاده و برای وی دعا نمود !
سعید رفت... اما ؛ اما مقصد او فیس نبود... آری آری... او بر بالین معشوقه ی
امشبش ظاهر شد و آنقدر اشک بریخت
که از آن نقطه سرابی بسیار پر آب پدید آمد و نامش را معشوق القصاب نامید...
درین حین بمانند سبک بالیوود ؛ معشوق وی که از قضا مرده بود!
به هوش آمده و خود را در آغوش سعید انداخته و اشک میریخت
که از تجمع اشک های وی چشمه ای پدید آمد و نام آن را سعید النکاح نامید...
بگذریم...
جبهه ی نخبگان در آستانه ی شکست بزرگی قرار داشت
که با درخواست رسمی رئیس نخبگان از ارتش نوین!
برای کمک مواجه شد اما بدلیل اختلاف نظرهای اساسی
ارتش ؛ درخواست رئیس نخبگان را رد نموده
که با وساطت سرهنگ حسنعلی و با توجه به روابط حسنه ی خوبمانبا حسنعلی ؛
درخواست را پذیرفته و با اعزام یک تیپ کماندویی
معادلات پیچیده ای بر جنگ حاکم نمودیم...
در یکی از حملات هوایی به داعش، یکی از خلبانان بنام پدرام !!
اسیر گشته؛ سعید "دکتر وت!" کشته شد!
و معادلات جنگ به سود داعش در حال تغییر بود!
هرچی خواستم طنز اش کنم نشد !!
داستان های بعدی در ادامه رو حتما طنز میکنم!
پیشنهاد و انتقاد و توهین و تخریب ! یادتون نره لطفا
ادامه داستان در پست بعدی !
علاقه مندی ها (Bookmarks)