امروز خیلییییی خوش گذشت
خیلی خیلی
دم ظهر هوینجوری تصمیم گرفتم برم پیش دوستام
خیلی حالم بد بود . داغون . سه روزم درس نخوندم . دیه بدتر
اصن حال نداشتم لباس تنم کنم
همین لباسا خونه . با رو پوش و دمپایی ابری خخخخ
با خودم گفتم خو من که جای خاصی نمیرم .
رسیدم اونجا .کلی با بچها حرف زدم . کلی درد دل کردم . بعد یهو گفتم بیاین بریم با ماشین بیرون خخخ
دوستان جمیعا مواقع خخخ
چهار نفر عقب خخخ
میخاسیم صدا اهنگ زیاد کنیم تو شهر بود
میترسیدیم ملت ببینن . دوستان پیشنهاد دادن بریم خارج شهر . اولش ثرار بود فقط یکم بریم .
چش وا کردیم . سرعت صدتا بود و ما کلی از شهر دور شده بودیم . تو راهم یکارایی میکردیم ک هرکی میدید میخندید خخخخخ
یهو چراغ بنزین روشن شد .نمیتونسیم برگردیم . برا برگشت خیلی فاصله بودد
بی خیالش رفتیم تو اتوبان و گازززززززز
تا برسیم به شهر بعد .
رسیدیم شهر بعدی .بنزین زدیم خونه یکی از بچها بود . رفتیم خونشون .مامانش هنگ کرده بود . دخترشو دیده بود خخخ
کلی خندیدیم و دوباره راه افتادیم
دوباره مث قبل . ینی اینقد جیغ کشیدم ک گلوم اتیش گرفته خخخ
برگشتیم دوباره شهر خودمون
یهو بچها گیر دادن بریم فلان چهار راه
منم تعجب کردم چرا !!!
رسوندنشمون . درجا گفتن فلانی اومده خواستگاریت . مغازش کدومه .نشونشون دادم .دیونه ها پریدن پایین تو مغازش .رفتن کلی باهاش حرف زدن .مردم بس خندیدم بهشون .بعد اومدن راجبش نظر کارشناسی میدادن خخخخ .اینقد خندیدیم . حیف کارا و حرفامون قابل پخش نیس ههه
بچها گفتن سمبوسه میخان برا شام . رفتیم نون لواش بخریم
یهو گوشی الهه زنگ خورد
یه نفر میپرسید کجایی ماهم شیطنتمون گل کرد . جیغععع و دهد و بیداد ک دروغ میگه .ما اینجا نیسیم .ما یه شهر دیگه ایم .کلی چرت گفتیم
بعد الهه با صورت سرررخخ قط کرد گفت .سعید .خواستگارمه .ابروشو بردیم خخخ
بعد الهه با سعید قرار گذاشت دم خوابگاه . ماهم رفتیم اونجا با ماشین وایستادیم تا بیاد
از دور دیدمش بوووووووق بیااااا زنت اینجاس
پسره خندید . بعد همه مث .... نگاش میکردیم . به الهه واااای چ خوشگله . واااااای بقیه حرفا قابل پخش نیس خخخ
الهه پیاده شد بره سوار شه
تو راه داد میزدیم .اول پای راستتو بزار . بالش بزار وسطتون کمربند ببند نیوفتی . و ....
پسره سرشو گذاشت رو فرمون و دلشو گرفت .اینقد خندید
الهه طفلی درسته قراره اخر هفته رسما نامزد کنه ولی خو این بار اولش بود
بعد سعید راه افتاد برن
ماهم مث دیونه ها پشت سرشون بوووووق بوققققق
ینی الهه داشت از خجالت میمرد
دیه سعید سرعتی رفت مارو پیچوند ....
در مجموع امروز خیلی هجان انگیز و خاطره انگیز بود
و همچنان صدای من گرفته
علاقه مندی ها (Bookmarks)