دوست آشنا
خدا شاهده از دیشب تاحالا مریضم
5ساعت درست وحسابی نخوابیدم
بخدا ازبس مریض نمیشم کسی باورش نمیشه مریضم
ازدیروز تاحالا دوستم اینجاست کنارمه
دیشب من خوابم نمیبرد درد داشتم 3شب بود چندبارصدام زد گفتم چیه
گفت میخوام یه سوالی ازت بپرسم
منم فک کردم چیه سوالش
برگشته میگه اژین(یکی ازدوستامه) دندوناش وکجا ارتودنسی کرده
خدا شاهده اگه مریض نبودم یکی میزدم توپهلوش![]()
زندگی بهتر ازاین نمیشه
استعداد برتر سایت
درد من تنهایی نیست بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت،
بی عرضگی را صبرو با تبسمی بر لب؛ این حماقت را حکمت خدا می نامند.(گاندی)
امروز شاید یه امتحان بود این اتفاق
باید صبورتر باشم تو انجام پروژه ام
نمونه ام سوخت چون سپردم اش به یکی تا خاموشش کنه ولی یادش رفت
اینم یه امتحانه
نشونم داد دارم از تکیه گاه واقعی ام فاصله میگیرم
باید ازش عذرخواهی کنم کاش منو ببخشه.
خداوندا لحظه ای مرا به حال خودم وامگذار
کاربر اخراج شده
یک گذری بر صائب تبریزی بیفکنم
این چه حرفی است که در عالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت
دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود
گر درون تیره نباشد ؛ همه دنیاست بهشت...
و سپس گذری بر اسعد گرگانی
گر امیدم نماند؛ وای جانم
که بی امید یک ساعت نمانم
و در آخر گذری بر اصتاد کپتن توتی![]()
هر کسی بر جهان اطراف خود تاثیری می بخشد
گذری بر صادق هدایت که بارها اقدام به خودکشی کرد بینداز
او که خود را پرچم دار بی هدفان دنیا میدانست !
آری ؛ او امروز از برترین نویسندگان و نقادان تاریخ معاصر است
نقد های ادبی و تاریخ او؛ آثار وی...
بقول شاعر بزرگ نمیدونم کی ! من تو یه کنسرت از استاد قربانی و جمشید فاضلی اگر اشتباه نکرده باشم!
به رهبری استاد فرهاد فخرالدینی ؛ تصنیف اشو شنیدم!
باز آمده بلبل خوش آواز
با نغمه گری به گلستان ها
تا شاید ره رهایی بنماید بند غم ز پای دل ها بگشاید
شاید در تاریکی ها ؛ خورشید آید
در کوی آزادی ها ره پیماید...
نمیدونم چیشده.........نمیدونم چرا تو این عالم انگار نیستم..............ونمیدونم ها وبی حسی های زیادتر .........
وسلام به همه دوستان ................دلم برا همتون تنگ شده بوددددددددد![]()
همکار تالار اخبار و کاربر فعال
امروز یه نصفه اتفاق خوش برام رخ داد و خیلی امیدوارم بزودی به اتفاق کاملا خوب تبدیل بشه![]()
دوست آشنا
چندوقت پیش داشتیم بابچه های فامیل داشتیم راجب اینکه که ی بریم شمال وچجوری بریم وخلاصه از اینجور حرفا حرف میزدیم
که خواهر من گفت آدم بانامزدش بره خوش میگذره
دخترخالم گفت آدم با دوستاش بره خوبه
خلاصه یکی گفت آدم باخونواده بره خوش میگذره
نوبت من که رسید گفت ادم تنهابره به نظرمن بیشتربهش خوش میگذره
گفتم اول میری کنارساحل میشینی ی چندساعت بعد دم دم های عصرومغرب یهو یکی از این آقاهای 40با50ساله با یه ریش پروفسوری که موهاش یه دست سفیدشده بعدش یه شلوارکنف سفیدپوشیده ویقه ی لباسشو وبازکرده رو ازدور میبینی که 2تا لیوان آبمیوه دستشه داره میاد اون اطراف
بعد چنددیقه یهو همون اقاهم کنارته میگم میتونم کنارتون بشینم منم میگم البته ویه لیوان از آبمیوه هارو میده دستم بعد میشینم تا اخرشب باهم حرف میزنم همونجا
اخرسرم میگم از آشنایی باهاتون خیلی خوشحال شدم
ایشون میگن من بیشترخوشحال شدم
خلاصه من میرم پی کارم اونم میره پی کارش
قرارنیس که همش به عشق ختم بشه
زندگی بهتر ازاین نمیشه
دوست آشنا
حالم خیلی بده...دیروز سوار تاکسی شدم و جلو نشستم از شانس بد من یه ماشین از پارک در اومد و اینم نامردی نکرد کوبوند بهش که من بیچاره ام وسط له شدم...دستمو آوردم جلو سرم به شیشه نخوره که دستم داغون شده و زانومم له شده...مرگو به چشمم دیدم و از خواب غفلت بیدار شدم...چه روز بدی بود...
خدایا! به ما بیاموز که معرفی خود به عنوان "دکتر فلانی" در پشت تلفن کار خوبی نیست!
یار همراه
یه مدته جو زدم....از طرفی با دوستایی که باهاشون میگردم روم تاثیر گذاشته...خیلی خانواده های ریلکسی دارن..اصلا شاید خانواده ی من خیلی حساسن!در بین این همه خانواده!!!
پنچشنبه صبح قراره با دوستام برم بیرون....قبول نکردن صبح،گفتن شب...
حالا من!!!قراره همه چیو به خانوادم دروغ بگم..اینکه با کی میرم به غیر از دوستای خودم،کجا میرم و....چون اصلا بگمم اجازه نمیدم!بعدشم من دیگه کی میخوام بزرگ شم...!!!این سخت گیریاشون کشت منو!
خیلی میترسم...میترسم گندش در بیاد و اعتماد خانوادم نسبت بهمو از دست بدم...این وسط گیرم...نمیدونم به خانوادم دروغ بگم یا به دوستام....نمیدونم دروغم چقدر میتونه ضرر بهم برسونه!اصلا لازمه...؟!!!من اونقدر ازادی پیدا کردم یا نه!!!!
کـــــــاربر فــــعال
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)