دست هایم را می بینی؟این دست ها به پنجره فولاد تو مشت شده اند,این دلها کنار پنجره فولاد تو آرام گرفته اند و این ذهن ها تصویر بارگاه تو را در ذهن می پرورانند.این بار آمده ام تا تو ضامنم شوی ,می دانم ضامن آهو,ضامن انسانهای روسیاه هم می شود,از بار گناهانم نمی گویم که می دانم بیشمار است ولی به در خانه تو آمده ام تا این بار نماز باران را در پشت سر شما بخوانم.آن روزها مردم شهرتان در کنار وجود شما نماز را خواندند این بار ما با دلی پر امید و دستی نیازمند, با نیتی که تو در دلمان هستی نماز را میخوانیم.دلم برای کبوتران حرمت تنگ شده است.من با خود چتر می آورم ولی باران من نیازی به چتر ندارد من آسمان را با باران بدون چتر دوست میدارم.خدای خوبم این بار امامم را که در سرزمینم بهترین نقطه را برای مرقدش برگزیده واسطه میکنم تا به درگاهت دعا کند.ولی ...ولی ای کاش ...ای کاش ما نیز می توانستیم نماز بارانمان را در پشت امام زمانمان بخوانیم.اللهم عجل لولیک الفرج
علاقه مندی ها (Bookmarks)