امروز امتحان امار ترم داشتیم...خوب بود!
دارم از خوشحالی بال در میارم!
با تلاش های بسیــــــــــــــــــــــ ــار بســـــــــــــــــــــیا ری که به خرج دادم خانواده رو راضی کردم برم اردو مشهد...فقط بخاطر اینکه سال اخره!اخه میدونید تمام بچه ها کلاسمون میرن اونوقت خعلی ضایع هست من برم سرکلاس،دردیوارو نگاه کنم!
از شیش تاییا هیچ کدوم نمیان...میبینید اینقدر لوسن!عه عه!منم تکم!نمیدونم چرا دلم پاپی شد!هرجوری شده دلم میخواد برم...
ولی خب سمیرام هست...نازنین(بقل دستیم)...سحر و پریسا(پشت سریم)هستن...قرار گذاشتم باهم باشیم
بعد امتحانا با قطار میبرنمون!چند روز اونجاییم!
همین الان از همتون میخوام منو حلال کنید...
سال اول بودم که یکی از سال سومیا تو اردو باهامون بود...بعد اردوی مشهد خودکشیو کرد!نمیدونم از امام رضا چی خواسته بود!!!!
کاش لااقل یه ارتباطی باهاش داشتم!میدونستم با چی اینکارو کرده که راحت شده...منم خودمو راحت میکردم..
دیگه شاید به سر منم زد همین کارو کردم...
ما نمونـــــــــــــــــــه ایم نمونه!امروز یه مصیبت جدید سرمون ریختن!اونم کتـــــــــــــــــــاب برنامه ریزی مرآت با مشاوره دیوونمون!امسال کتابای مرآت از رو دوشمون برداشته شد بخاطر نهایی..شما نمیدونید بدون مرآت یعنی زندگی...نفس میکشیم!دلم به حال اول و دوما میسوزه!!!!
شاید بارتون نشه که دبیرستانم پیک نوروزی داشته باشه...
ولی ما پارسال از صدقه سری مرآت پیک داشتیم...که بنده تعطیلات عیدو گشتم،پیکمو دادم ستایش حل کردخعلی زحمت کشیدم!
هرجا میـــــــــــــــــــــــ ـــرم این مرات دنبال من میاد!راهنماییم مرات داشتم....دیگه میخوام خودمو از دستش بکشم![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)