
کاربر جدید
با نوشته شما یاد یه چیزی افتادمامروز سه شنبه 93/9/25 ساعت 18:27
سلام بر شما...
آقایِ من،من آمده ام...
همانند روزهای کودکی ام آمده ام...
آن روزها، وقتی دعای توسل می خواندم و آخرش کلّی حاجت را دونه به دونه برایتان می گفتم ...
آن روزها را خوب در یاد دارم ...
چقدر هم طولانی می شد...به اندازه نماز مادرم طول می کشید، دعا خواندن من...
چقدر لذت می بردم از اینکه سه شنبه زودتر برسد و باری دیگر ...
الان با همان نیت پاک کودکی ام ،آمده ام...
اما...
اما... نه با آن همه حاجت ...!
مرا در جریان مسیرمان قرار بده ...
و همه را ...
و هر که این چنین می خواهد ...
یا ممکن هست بخواهد ...
یا اگر در جریان قرار گیرد، به یقین می خواهد ...
سپاس..
وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ
و اگر در آتشم اندازی٬ به اهالی آنجا خواهم گفت که دوستت دارم.
* بخشی از مناجات شعبانیه * انگار بعد از مدتها توی دلم چراغانی شده !
يك قصه بيش نيست غم عشق و وين عجب ، كه هر از زبان كه ميشنوم نا مكرر است ...
انتخاب سریع یک انجمن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

قبل از هر گونه فعالیت در سایت به قوانین توجه نمایید.





پاسخ با نقل قول
علاقه مندی ها (Bookmarks)