امروز خیـــــــــــــــــــلی بهم خوش گذشت...خعلی....
بالاخره با تلاش بچه ها(گریه و التماس و....)سومارو بردن اردو!اونم کوه کلکچال!
ساعت 9 از بچه ها حرکت کردیم!زنگ اولم امتحان شیمی داشتیم که پرید!
منو حدیث و زهرا و مهسا بودیم!جای سها و فاطمه خیلی خالی بود!اول که رسیدم پارک جمشیدیه!هوا خیلی خوب بود!بهاری بود بهاری
کم کم رفتیم بالا بالا بالا تر!اول پالتو تنم کردم!یکم بالاتر دست کشم اضافه شد!بالاتر کلاه!بالاتر تر شال گردن!
دیگه رسیدم نزدیک کوه!بچه ها همه به گریه افتادن!به غلط کرده افتاده بودیم!تازه فهمیدم وقتی مامانم میگه بپوش تا میتونی یعنی چی!تازه میخواستم کلا و...رو سرم نذارم!ولی خب برای اینکه مورد تحقیر خانواده قرار نگیرم تو عکسا میذاشتم سرم!
خیلـــــــــــــــــــــی سرد بود!خیــــــــــــــلی!گیر نده های لمسم از کار افتاده بودن!
هرزگاهی یه جایی توقف میکردیم!پر گِل بود!زهرا حدود 5 بار خورد زمین و کلی خندیدم
مام که طبق معمول یه برنامه های میچینیم که خر به تخم میادصبحونه تو سرما!
با یه بســــــــــــــاطی بند و بساطمو ولو کردیم صبحونه بخوریم!فقط و فقط یه زیر سفره ای اورده بودیم!خودمون رو سنگ های فسقلی نشستیم!
هرکدوم کلی چیز میز اوردیم تو سفره....!دیگه جا نداشتیم برای خوردن!خیلی زیاد بود!
ولی خب به اجبار بچه ها چاره ای نداشتیم!برای اینکه از وزن کوله هامون کم شه مجبور بودیم به هر نحوی شده اینارو تا اخر تموم کنیم!مهسا که یسری از ساندویجاشو داد به سگ های اون دورو بر!
خلاصه نصف خوراکیا تموم شد...دیگه بالاتر از این نرفتیم...و برگشتیم!(من به محض اینکه عکسارو از بچه ها گرفتم،از سفرمون میذارم تو سایت،فیض ببرید!)
دوباره وارد پارک جمشیدیه شدیم!این دفعه دبیرا یه قسمتی توقف کردن که شافی کاپ و رستوران و...هم کنارش بود!مام به سرمون زد بریم کافی شاپ!اول اینکه کلی باهم سر قیمش به مذاکره نشستیم...کلی نقشه چیدیم:" اول بریم تو چی بگیم!اگه قیمتا بالا باشه و..."
حدیثم میگفت بعضی از کافی شاپا قیمتا تو 3_1 هزار تومنا ایناست
دیگه دلو زدیم به دریا گفتیم بریم تو اینا که مارو نمیشناسن!عاقا رو صندلی نشتیم ....منورو که دادن دست حدیث!خواستیم هات چاکلت و شیرینی سفارش بدیم...حدیث گفت هات چاکلت فنجون 1000 تومن
مام بدون توجه 4 تا فنجون هات چاکلت و شیرنی سفارش دادیم!چشمتون روز بد نبینه!ما کلی قبلش هرو کر راه انداخته بودیم!
اینارو که اوردن با صورت حساب دیگه کل کافی شاپ از خنده های ما رفت رو هوا!
وقتی متوجه شدیم قیمتا بجای 1000 تومن 10000 تومن بوده،حدیث میگفت اشتباه خوندم، بیاین در بریم!مهسا یه چیزی و...زهرا میگفت بخورید بعد مدرسه میایم کار میکنیم همینجا بدهیمونو میدیم و....
همه باهم کیف پول مبارکو خالی کردیم تا تونستیم به همون قیمت !!!برسونیم!
دیگه از حرصمون ته فنجون و بشقابو میخواستیم لیس بزنیم...تا ته ته خوردیم!با اینکه جا نداشتیم!
دستمال کاغذی روی میزو که نصفشو خالی کردیم...
کلی ابرو ریزی راه انداختیم...
به اندازه ای که تو اون نیم ساعت کافی شاپ خندیدیم تو بقیه مدت اردو نخدیدیم!
بعدش با کلی ابهت از کافی شاپ اومدیم بیرون...!
تو اتوبوسم همه از حال رفتیم...کلی خسته شدیم....ولی خوش گذشت!
16 /9 /93
علاقه مندی ها (Bookmarks)