اللهم اشف کل مریض بحق شهدایکربلا
هيچ چيز نمى تواند دو بار اتفاق بيفتد
و اتفاق نخواهد افتاد
درنتيجه، ناشى به دنيا آمده ايم
و خام خواهيم رفت...
- شيمبورسکا
دلم تنگه پرتقالِ من!
ایـن روزهــا…. دروغ گفتــــن را خــــــوب یـاد گرفتــــــــــه ام
حــال مـ ــن خــــــــوب است
خــوبِ خــوب
فقـط زیــــاد تا قسمتــی هــــوای دلــ ــم طوفــــانی
همــراه با غبـــارهـای خستگـــــــــــــی ست
و فکـر مـی کنـــم
ایـن روزهـــا…
خــدا هـم از حـــرف هـای تکـــ ــراری مــ ــن خستـــه است
چـه حــس مشتـرکـــی داریــم مــ ــن و خـــدا
او…
از حــرف هـای تکـــ ـــراری مــن خستـــه است
و مـــن…
از تکـــ ــرار غـــــم انگیــز روزهــــایم….
بده اعتقادی که خانواده بهت دارن؛ خودت نسبت به خودت نداشته باشی؛ کی این وسط اشتباه میکنه من یا خانوادم!!!!
*نیمه شب پاییزی 93*
گویند رها کنش که یاری بدخوست
خوبیش نیرزد به درشتی که دروست
بالله بگذارید میان من و دوست
نیک و بد و رنج و راحت از دوست نکوست
-سعدی
دلم تنگه پرتقالِ من!
از تصادف جان سالم به در برده بود ...
و میگفت
زندگی خود را مدیون ماشین مدل بالایش است
و خدا همچنان لبخند میزند ... !
من خواب دیده ام که کسی میآید
من خواب یک ستاره ی قرمز دیدهام
و پلک چشمم هی میپرد
و کفشهایم هی جفت میشوند
و کور شوم
اگر دروغ بگویم
من خواب آن ستاره ی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی میآید
کسی میآید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچکس نیست، مثل پدر نیست ، مثل انسی
نیست ، مثل یحیی نیست ، مثل مادر نیست
و مثل آن کسی است که باید باشد
و قدش از درختهای خانه ی معمار هم بلندتر است
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشنتر
و از برادر سیدجواد هم
که رفته است
و رخت پاسبانی پوشیده است نمیترسد
و از خود سیدجواد هم که تمام اتاقهای منزل ما مال
اوست نمیترسد
و اسمش آنچنانکه مادر
در اول نماز و در آخر نمازصدایش میکند
یا قاضی القضات است
یا حاجت الحاجات است
و میتواند
تمام حرفهای سخت کتاب کلاس سوم را
با چشمهای بسته بخواند
و میتواند حتی هزار را
بی آنکه کم بیآورد از روی بیست میلیون بردارد
و میتواند از مغازه ی سیدجواد ، هرچه که لازم دارد ،
جنس نسیه بگیرد
و میتواند کاری کند که لامپ "الله "
که سبز بود : مثل صبح سحر سبز بود .
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان
روشن شود
آخ ....
چقدر روشنی خوبست
چقدر روشنی خوبست
و من چقدر دلم میخواهد
که یحیی
یک چارچرخه داشته باشد
و یک چراغ زنبوری
و من چقدر دلم میخواهد
که روی چارچرخه ی یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها
بنشینم
و دور میدان محمدیه بچرخم
آخ .....
چقدر دور میدان چرخیدن خوبست
چقدر روی پشت بام خوابیدن خوبست
چقدر باغ ملی رفتن خوبست
چقدر سینمای فردین خوبست
و من چقدر از همه ی چیزهای خوب خوشم میآید
و من چقدر دلم میخواهد
که گیس دختر سید جواد را بکشم
چرا من اینهمه کوچک هستم
که در خیابانها گم میشوم
چرا پدر که اینهمه کوچک نیست
و در خیابانها گم نمیشود
کاری نمیکند که آنکسی که بخواب من آمده است ، روز
آمدنش را جلو بیندازد
و مردم محله کشتارگاه
که خاک باغچه هاشان هم خونیست
و آب حوضشان هم خونیست
و تخت کفشهاشان هم خونیست
چرا کاری نمیکنند
چرا کاری نمیکنند
چقدر آفتاب زمستان تنبل است
من پله های یشت بام را جارو کرده ام
و شیشه های پنجره را هم شستهام .
چرا پدر فقط باید
در خواب ، خواب ببیند
من پله های یشت بام را جارو کرده ام
و شیشه های پنجره را هم شسته ام .
کسی میآید
کسی میآید
کسی که در دلش با ماست ، در نفسش با ماست ، در
صدایش با ماست
کسی که آمدنش را
نمیشود گرفت
و دستبند زد و به زندان انداخت
کسی که زیر درختهای کهنه ی یحیی بچه کرده است
و روز به روز
بزرگ میشود، بزرگ میشود
کسی که از باران ، از صدای شرشر باران ، از میان پچ و پچ
گلهای اطلسی
کسی که از آسمان توپخانه در شب آتش بازی میآید
و سفره را میندازد
و نان را قسمت میکند
و پپسی را قسمت میکند
و باغ ملی را قسمت میکند
و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند
و روز اسم نویسی را قسمت میکند
و نمره ی مریضخانه را قسمت میکند
و چکمه های لاستیکی را قسمت میکند
و سینمای فردین را قسمت میکند
درختهای دختر سید جواد را قسمت میکند
و هرچه را که باد کرده باشد قسمت میکند
و سهم ما را میدهد
من خواب دیده ام ...
-فروغ فرخزاد
دلم تنگه پرتقالِ من!
تازه فهمیدم که بازی های کودکی حکمتی داشت ... !
زووووووو ، تمرین روزهای نفس گیر زندگی
الاکلنگ ، تمرین دیدن بالا و پایین دنیا
سرسره ، تمرین سخت بالا رفتن و راحت پایین آمدن ...
و گل یا پوچ ، دقت در انتخاب صحیح !
وقتی کاری انجام نمیشه ، حتماً خیری توش هست
وقتی مشکلی پیش بیاد ، حتماً حکمتی داره
وقتی کسی رو از دست میدی ، حتماً لیاقتت را نداشته
وقتی تو زندگی زمین بخوری ، حتماً چیزی هست که باید یاد بگیری
وقتی بیمار میشی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده
وقتی دیگران بهت بدی میکنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودت رو نشون بدی
وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش میاد ، حتماً داری امتحان پس میدی
وقتی همه درها به روت بسته میشه ، حتماً خدا میخواد پاداش بزرگی بابت صبر و شکیبایی بهت بده
وقتی سختی پشت سختی میاد ، حتماً وقتشه روحت متعالی بشه
وقتی دلت تنگ میشه ، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی ...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)