10 می 1965
خدایا به تو پناه می برم.
خدایا به سوی تو می آیم.
خدایا بدبختم.
خدایا میسوزم.
خدایا قلبم در حال ترکیدن است.
خدایا رنج می برم.
خدایا جهان به نطرم تیره و تار شده است.
خدایا بیچاره شده ام.
خدایا عشق حتی عشق محبوب ترین کسانم مکدر شده است.
خدایا بدبختم.
خدایا، آسمان آمال و آرزو هایم تیره و کدر شده است،به تو پناه می برم و دست یاری به سوی تو دراز میکنم،تو کمکم کن،نجاتم ده،تسکینم بخش،به قلب دردمندم آرامش ده،جز تو کسی را ندارم و راستی جز تو کسی را ندارم.نمی توانم به هیچ کس اطمینان کنم،نمی توانم به امید هیچ کس زنده بمانم.دلم از همه گرفته.از همه ناراحتم.از دنیا رنج می برم.
خسته ام،کوفته ام،پژمرده و دل مرده ام.با آن که همه مرا خوشبخت تصور می کنند.با آن که یه سوی مهم ترین مأموریت ها می روم.با این که باید شاد و خندان باشم.ولی چقدر افسرده و محزونم.حزنو اندوه قلبم را می فشرد حتی نمی توانم گریه کنم،آه بکشم.نزدیک است خفه شوم.
خدایا به تو پناه می برم.تو نجاتم ده.تنها و تنها تویی که در چنین شرایطی می توانی کمکم کنی،من به سوی تو می آیم.من به کمک تو محتاجم و هیچ کس جز تو قادر نیست که گره مرا بگشاید.