پاييز با تمام زيبايش واقعا دل گير و افسرده است.. نشستم و به ديوار زل زدم و سعى مى کنم به هيچ چيز فکر نکنم.. ظهر به حرف هاى او گوش دادم و براى من بهتر است که کامل فراموش کنم زندگى را، کسى را..! مردى هم با آکاردئون آمد و زد و زد و زد ، حال بد منو بدتر کرد.. .شب هاى پاييز چون شب يلدا مى گذرد، دير و دلگير...
علاقه مندی ها (Bookmarks)