اولین روز زیبای زندگیم...یعنی زندگیمون..یعنی خاطرات شیش تاییا
توی این 3 روز تونستیم غرفه ی کارهای هنریمونو برای کمک به کودکان نقص ایمنی برپا کنیم...مکانشم مرکز طبی کودکان(قطب علمی اطفال کشور)بود!
که امشبم اخرین شبش بود و من و حدیث و سها قرار گذاشتیم امروز ما غرفه رو بگردونیم..
هدفمون فقط کمک کردن و سرگرمی بود!
اخه دفعات قبلم تو مدرسمون یه نمایشگاه زدیم و پولشم با سختی ریختیم به محک
ولی این دفعه خعـــــــــــــلی فرق داشت...
این دفعه اون بچه ها اومدن جلوی چشمام....
از یه طرف اشک تو چشام جمع میشد از یه طرف دیگم ...!
هرکس یه کاری انجام میداد..
یکی طراحی چهره میکرد
یکی تابلوهاشو میفروخت
و....
همه ی این پولا جمع میشد برای کودکان...
ساعتای 9 که شد همه جمع شدیم تو سالن شماره 3
برای شروع مزایده...برای کمک به خانواده های بچه ها...
همه دستاشونو بلند میکردن رقم های بالا و بالاتر میگفتن
ما شیش تام به افتخار جمع شیش تاییمون قرار گذاشتیم نفری 100 هزار تومن بذاریم و نقاشی فاطمه رو بخریم(فاطمه پیوند مغر استخوان لازم داشت و باید تا 10 روز دیگه منتقل میشد به المان وگرنه....)
دلم سوخت...بچه های کوچولو!چجوری طاقت این همه دردو دارن!
توی مرکز طبی که راه میرفتیم یکی از دختر بچه ها رو خوابونده بودن روی تخت و میبردنش....خیلی کووووچوووولو بود!
اونم با صدای نازش میگفت:من میمیلم،میمیلم!
نزدیک بود 3 تایی بزنیم زیر گریه!بچه ها نخندین!خیلی سخته اگر ادم تو اون شرایط قرار بگیره...
اینم چنتا عکس:
اینا کارامونه که ما شیش تا با کمک هم انجام دادیم...کارت پستال و..


اینجام کنسرت اشکان خطیبی و گروهش....اینام اجرا داشتن برای کمک به بچه ها و بازم مزایده ی فرفرها...

محوطه ی مرکز طبی

و صدایی شنیدم که مرا لرزاند!
صدای خنده خدا را شنیدم واضح تر از صدای نفسهایم...!
دعا نوشت ♣
دعایت میکنم
هر کجا خسته شدی
دستی از غیب به دادت برسه
بینهایت زیباست که آن دست خدا باشد و بس...
علاقه مندی ها (Bookmarks)