تفسیرت رو از این اشعار برام ارائه بده لطفا. میام میخونم
*
ای دل حشم و حشمت سلطان گذرد
روز و شب درویش پریشان گذرد
می نوش و غمین مشو که هر کار که هست
آسان چو به خویش گیری آسان گذرد.
زندگي دفتري از خاطره است / يك نفر همسفر سختي هاست / يك نفر همدم خوشبختي هاست / چشم تا باز كنيم / عمرمان مي گذرد / ما همه همسفريم
*
به خامه مژه، از اشک سرخ بر رخ زرد
نوشته ام غم دل، رنگ بین و حال مپرس
ملالتی است دلم را، که گر کنم تقریر
تو هم ملول شوی، موجل ملال مپرس
مرا بگذار و بگذر
*
دی گفتمش ای گشته دل از مهر تو خون
بر سیب تو چیست نقطه غالیه گون
گفتا ز لطافتی که در سیب من است
آن دانه بود که می نماید بیرون
يكرنگي و صداقت كه عامل جذب افراد مي شود
*
درختی که تلخ است وی را سرشت
گرش در نشانی به باغ بهشت
سرانجام گوهر به کار آورد
همان میوه تلخ بار آورد!
من از بي قدري خار سر ديوار دانستم / كه ناكس كس نمي گردد بدين بالا نشيني ها
*
به زر و سیم اعتماد مکن
دولت روزگار گردان است
هر که زر داد و نام نیک خرید
چنین است رسم سرای درشت
سعديا مرد نكونام نميرد هرگز / مرده آن است كه نامش به نكويي مبرند
*
مژه تا به هم برزنی، روزگار
به صدو نیک و بد باشد آموزگار
سری را کند، در زمین پای بند
سری را برآرد به چرخ بلند
چنین است رسم سرای درشت / گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
*
شادم از اهل جهان کز اثر صحبتشان
به جهانی ندهم لذّت تنهایی را
كم گوي و گزيده گوي چون در
*
اگر گویم نهال قامتت دلجوست می رنجی
وگر گویم سر زلف تو عنبر بوست می رنجی
شکایت چون کنم از جور چشم فتنه انگیزت
که گر گویم تو را بالای چشم ابروست می رنجی!
زان يار دلنوازم شكريست با شكايت / گر نكته دان عشقي بشنو تو اين حكايت
*
ای خواجه، دار دهر، مکافات خانه است
هر چند می کنی به آن می کنند زود
امروز جهد کن که نگویی بد کسی
فردا اگر ز گفته پشیمان شوی چه سود
چرا عاقل كند كاري / كه باز آرد پشيماني
*
آن رشته را متاب که در دل گره شود
در عقده ای مپیچ که نتوانیش گشود
آب و زمین دهر به دست تو داده اند
تخمی چنان بکار، که بتوانیش درود
با برنامه و هدف پيش رفتن
*
گیرم که ز رلف حلقه ها بافته ای
وآنگه به رخ چو ماه برتافته ای
الماس لطافت از کجا یافته ای
کان لعل چنان به حیله بشکافته ای
خود را به ما چنانکه نبودی نموده ای
افسوس آنچنان که نمودی نبوده ای
وفا تكردي و كردم، جفا نديدي و ديدم / ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم
*
ای کرده غمت در دل مسکین مسکن
زین بیش دلم چو زلف مشکین مشکن
یا شاخ وفا در چمن جان بنشان
یا بیخ وفا از دل پرکین بر کن
بي مزد بود و منت هر خدمتي كه كردم / يا رب روا مدار كس را مخدوم بي عنايت
*
با داده قناعت کن و با داد بزی
در بند تکلّف مرو آزاد بزی
در به ز خودی نظر مکن غصه مخور
در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی...
چون مي گذرد غمي نيست
علاقه مندی ها (Bookmarks)