متشکرم، بسيار عالي،
خوب با اين حساب من ناخود آگاه به دنبال چگونگي درک خود انسان از زمان رفته ام و نه ماهيت مطلق خود "زمان" (البته يک مقدار مباحث در هم قاطي هم مي شود، چون فهميدن هر چيز دست آخر بر مي گردد به رابطه اش با آگاهي)
همين جا يک چيزي هم بيان کنم، اين هم جالب است:
هيچ توجه کرده ايد که ذهن انسان مي تواند چيزهايي را تصور کند که تصورش غير ممکن است؟!
مثلا" در مورد مفهوم نيستي، به صورت نسبي ما مي توانيم درکي از نيستي داشته باشيم، فرضا" ليواني روي ميز است و وقتي آن را برداريم مي گوييم ديگر ليوان نيست! و اين قابل درک است.
ولي وقتي ذهن اين مفهوم را تا سرحد نيستي مطلق بست مي دهد ديگر قابل تصور نيست.
نيستي مطلق چه مي تواند باشد؟
تاريکي، نابودي تمام اجرام آسماني و ....... فضاي تاريک لايتناهي؟ ... نخير فضا هم جزو هستي است حتي اگر هيچ چيز حتي ادراک انسان به عنوان ناظر در آن وجود نداشته باشد!
ولي ديگه نيستي "فضاي خالي لايتناهي" را چگونه مي توان تصور کرد؟
فکر کنم يک اشکالي هست، مثلا" اينکه در نتيجه گيري ها من سعي کرده ام دو چيز متناقض را با هم جمع کنم (در يک کاسه قرار دهم) به عبارتي بررسي نيستي توسط آگاهي (که از ادوات هستي است) يک جايش ايراد دارد.







پاسخ با نقل قول

علاقه مندی ها (Bookmarks)