منظورتان اين است که: چه بسا شرايط و روال براي يك فرد براي ماندن مهيا باشد، ولي با اين همه ديگر در يک برهه اي ديدگاه رفتن برايش دروني شده مي باشد؟
اگر اين طور است من هم موافقم. از نظر من متاسفانه يک تفکر مرغ همسايه غاز است و بيگانه پرستي از ديرباز در بين بعضي ها وجود دارد.
سوء تفاهم نشود، اصلا" بحثم سر اين نيست که مرغ همسايه غاز نيست ها! بحثم سر اين حس خودباختگي خيلي ها است.
يک شاهد بي طرف هم مياورم که نگوييد از روي تعصبات و .... دارم حرف مي زنم.
شاهدم هم نوار شهر قصه است که قبل از انقلاب اجرا شده و هم در رژيم سابق و هم الآن ممنوع است! (بنا براين نمي توانيد بگوييد در آن نوار تعصبات خاصي وجود داشته)
اگر آن را شنيده باشيد در قسمتي از آن يک نفر دنبال کلفت مي گردد، بعد يک خانمي به او مراجعه مي کند و او از وي مي پرسد مثلا": ديپلم خياطي داري، گواهي فلان داري؟ ديپلم بهمان داري؟
و آن خانم همه مدارک را دارد، دست آخر مي پرسد: انگليسي بلدي؟ خانم مي گويد: نه! بعد يارو ردش مي کند و استخدامش نمي کند! فقط چون انگليسي بلد نيست!
در اصل به صورت ظريفي اين تفکر از خود بيگانگي که آن موقع هم بوده است را به تمسخر گرفته است!
يک مثال ديگر بزنم، شايد يک مثلا" چيني را مثال بزنم بهتر باشد: اين درست است که غرب از لحاظ علمي (علوم مادي!) الآن پيشرفته است و يک چيني هم طبيعي است که براي ياد گرفتن اين علم به غرب سفر کند و يا به هر صورت توجه علمي اش را معطوف به غرب سازد براي ياد گيري. ولي اگر اين چيني بيايد و موهايش را رنگ بلوند کند چه احساسي به شما دست مي دهد؟ با اينکه اصلا" مملکت ما و چين به هم ربطي ندارد و .... با اين همه اين خود باختگي در آن چيني آنقدر انزجار انگيز است که حال ما را هم به هم مي زند.
خلاصه گذشته از اينکه نخبه ها بايد بروند يا بايد بمانند و يا اينجا شرايط خوب هست يا نه، کلا" اون چيزي که آزار دهنده است اين خود باختگي بعضي افراد است، و من اين خودباختگي را توهين به کشور عزيزمان تلقي مي کنم. آدم خوب است حداقل براي خودش شخصيت قائل باشد.
چرا راه دور برويم همين آلان هم در تبليغات تلويزيون متاسفانه اين از خود بيگانگي جاري است: "بستني پريما دبل ميکس بري (يا يک همچين چيزي)!!!!" اينقدر هم آدم .....
چي بگم والا! به قول معروف دست رو دلم نگذار که دلم خونه!
يک بار هم من يک جايي تو سايت اشاره کرده بودم ولي جزو اون دو ماه اطلاعاتي بود که بر اثر طوفان پاک شد!، در اونجا من شهيد چمران را مثال زده بودم، ايشان استعداد داشت، به آمريکا رفت، تحصيل کرد، و هيچ کس هم بر کارهاي ايشان خرده نمي گيرد، ولي براي خودش شخصيت قائل بود. خود باخته نبود.
ضمنا" عزيزان من اين روند تحول به سوي پيشرفت در کشور آهسته آهسته رخ خواهد داد تا مملکت به جاي درست خودش برسد، و از آنجايي که کشور روي منبع عظيم ثروت قرار دارد طبعا" در اين راه مشکلات خيلي بيشتر از جاهاي ديگر گريبان گيرمان خواهد بود!
شايد خيلي از شماها يادتان نباشد، همين استقلالي که الآن داريم الکي به دست نيامده است! بچه ها خونها برايش داده اند! شما ذلت تحقير را نچشيده ايد. مثلا" در همين تهران اسامي خيابانها اينچنين بود: کندي! روزولت! آيزنهاور! بلوار اليزابت! و بعد از انقلاب شد: توحيد، مفتح، آزادي و بلوار کشاورز! چرا بايد بلوار کشاورز ما به نام بلوار اليزابت دوم مي بود؟
کاش مي شد اون حس را براي برخي از اين نسل جديد تداعي کرد تا درک کنند که تحقير يعني چه و اينکه واقعا" تلاش شده تا اينجا رسيده ايم. مملکت با جانفشاني همين خواهر و برادراي خودمون دارد کم کم جلو مي رود (هرچند آهسته) اون وقت فکر کنم به اين راحتي زبان به شکوه باز نمي کردند که آي داد و آي هوار .... چرا کسي شرايط را براي ما فراهم نمي کند!
يکي از دوستان در چند پست قبل اشاره به کتابي با عنوان بيشعوري کرده بود، تشکر مي کنم، واقعا" جالب بود، عزيزان واقعا" ما يک عده آدم بيشعور زرنگ طرف هستيم، نون به نرخ روز خور هستند، نگاه مي کنند ببينند وضعيت چطوري است، خوب .... امروز شاهنشاهي است، کراوات مي زنيم، امروز يک طور ديگر است ... پيراهن سفيد بي يقه مي پوشيم! خلاصه خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو!
قصد سياه نمايي ندارم، اينها اصولا" عددي نيستند، ديديد سر باطري يک کم سولفاته مي کند ماشين استارت نمي زند؟ اينها همان سولفاته هستند، ناچيز ... ولي مزاحم. اين دليل نمي شود که بگوييم بابا اين ماشين روشن نمي شود پس اوراق است، نه خير .... فقط سولفاته کرده. واقع بين باشيم.
اتفاقا" اکثر اين بلاها که سرمان مي آيد به دليل همين افراط و تفريط هايي است که بعضي به نام دين و بعضي به نام علم و تجدد و تمدن انجام داده اند.
به قول مولانا: هر کسي را بهر کاري ساختند - ميل آن را در دلش انداختند.
من هم نخبه هستم و هم توانايي روحي مبارزه در کشور را در خود مي بينم پس مي مانم
اون دوستمون نخبه است ولي روحياطش لطيف است و بايد يک فضاي آرام برايش محيا باشد تا بتواند استعدادش را شکوفا و علم بياموزد، پس او را مي فرستيم خارج درس بخواند، تا بعد بتواند به ما کمک کند
اون يکي ...... اون ديگري .....
هيچکس نوکر ديگري نيست و هيچ کس منتي سر ديگري ندارد.
هرکسي توانايي دارد و هر کدام يک گوشه کار را مي گيريم و پيش مي رويم و بعد ..... در زمان جنگ يک اصطلاحي بود که مي گفتند يگان ها در فلان نقطه با هم دست مي دهند. يعني هر يگان از طرفي حمله مي کرد و يک نقطه به هم مي رسيدند.
وعده ما .... نقطه موعود.






پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)