دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 48

موضوع: درد دل...

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #39
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    پزشکی
    نوشته ها
    235
    ارسال تشکر
    117
    دریافت تشکر: 824
    قدرت امتیاز دهی
    66
    Array
    مهشاد ولی's: جدید113

    پیش فرض پاسخ : درد دل...

    نقل قول نوشته اصلی توسط *alien* نمایش پست ها
    خدایا کفر نمی‌گویم،

    پریشانم،

    چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!


    مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

    خداوندا!

    اگر
    روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

    لباس فقر پوشی

    غرورت را برای ‌تکه نانی


    ‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌


    و
    شب آهسته و خسته

    تهی‌ دست و زبان بسته

    به سوی ‌خانه باز آیی


    زمین و آسمان را کفر می‌گویی

    نمی‌گویی؟!

    خداوندا!


    اگر در روز گرما خیز تابستان

    تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی


    لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

    و قدری آن طرف‌تر


    عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

    و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در
    روان باشد

    زمین و آسمان را کفر می‌گویی

    نمی‌گویی؟!


    خداوندا!

    اگر روزی‌ بشر گردی‌

    ز حال بندگانت با خبر گردی‌


    پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

    خداوندا تو



    مسئولی.

    خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن


    در این دنیا چه دشوار است،

    چه رنجی ‌می‌کشد
    آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…


    دکتر علی شریعتی

    منم زیبا
    که زیبا بنده ام را دوست میدارم
    تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
    ترا در بیکران دنیای تنهایان
    رهایت من نخواهم کرد
    رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
    تو غیر از من چه میجویی؟
    تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
    تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
    تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
    که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
    طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
    که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
    وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
    تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
    که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
    وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
    مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
    هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟
    که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
    آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
    این منم پروردگار مهربانت
    خالقت
    اینک صدایم کن مرا.
    با قطره ی اشکی
    به پیش آور دو دست خالی خود را
    با زبان بسته ات کاری ندارم
    لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
    غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
    بگو جز من کس دیگر نمیفهمد
    به نجوایی صدایم کن.
    بدان آغوش من باز است
    قسم بر عاشقان پاک با ایمان
    قسم بر اسبهای خسته در میدان
    تو را در بهترین اوقات آوردم
    قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
    قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
    قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
    برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
    تمام گامهای مانده اش با من
    تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
    ترا در بیکران دنیای تنهایان،
    رهایت من نخواهم کرد.
    سهراب سپهری
    به مترسک گفتم چرا یک پا داری؟گفت وقتی توان رفتنم نیست همین یک پا هم اضافیست...

  2. کاربرانی که از پست مفید مهشاد ولی سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •