کاربر حرفه ای
نشستن موبد در بزم با ويس و رامين و سرود گفتن رامين به حال خود - قسمت دوم
تو از مستي شدي در خواب نوشين
زهي بيدار و دلخسته به بالين
در آن غم مانده کز تو دور مانمدلم اميد بگسسته ز جانم
من از يک بد چنين ترسان و لرزانبدي ديگر پديد آمد بتر زان
خروش و بانگ شه آمد به گوشمجدا کرد از دلم يکباره هوشم
همي گويد درين ساعت مرا دلکه برکش پاي خود يکباره از گل
فرورو سرش را از تن بيندازجهان را زين فرو مايه بپرداز
به جان من که خون اين برادرز خون گربه اي بر من سبکتر
جوابش داد ويس و گفت مشتاببر آتش ريز لختي از خرد آب
چو رنجت را سرآيد روز هنگامابي خون خود برآيد مر ترا کام
پس آنگه همچو گوري جسته از شيرز بام گوشک تازان آمد او زير
نگه کن تا چه نيکو ساخت دستانز ناگه رفت پنهان در شبستان
شهنشه بد هنوز از باده سرمستسمن بر رفت و بر بالينش بنشست
مرو را گفت دستم ريش کرديز بس کاو را کشيدي و فشردي
يکي ساعت بگير اين دست ديگرپس آنگه هر کجا خواهي همي بر
شهنشه چون شنيد آواز بت روينبود آگه ز محکم چاره اوي
رها کرد از دو دستش دست دايهبجست از دام رسوايي بلايه
سمن بر ويس را گفت اي نگارينچرا بودي همي خاموش چندين
چرا چون خواندمت پاسخ ندادي
دلم بيهوده بر آتش نهادي
چو دايه رسته گشت از دام تيماردليري يافت ويس ماه رخسار
فغان در بست و گفت: اي واي بر منکه هستم سال و مه در دست دشمن
چو مار کج روم گرچه روم راستنشان رفتنم ناراست پيداست
مبادا هيچ زن را رشک بر شويکه شوي رشک بر باشد بلاجوي
به بستر خفته ام با شوي خودکامبه رسوايي همي از من برد نام
به پوزش گفت وي را شاه موبدمکن با من گمان دوستي بد
که تو جاني مرا وز جان فزونيکه جانم را به شادي رهنموني
ز مستي کردم اين کاري که کردمچرا مي خوردم و زوبين نخوردم
مرا در بزمگه مي بيش دادياز آن بيشي بلاي خويش دادي
به نيکي در مبادم زندگانياگر من بر تو بد دارم گماني
بخوهم عذر اگر کردم گناهينکو کن عذر چون من عذر خواهي
گناه آيد به ناداني ز مستانچو عذر آرند ازيشان داد مستان
خرد را مي ببندد چشم را خوابگنه را عذر شويد جامه را آب
چو شاهنشاه پوزش کرد بسيارازو خشنود شد ويس گنهکار
به عشق اندر چنين بسيار باشدهميشه مرد عاشق خوار باشد
گناه دوست را پوزش نمايدچو نپذيرد به پوزش در فزايد
بسا آهو که ديدم مرغزاريخروشان پيش وي شير شکاري
بسا دل سوخته ديدم خداوندفگنده مهر بنده بر دلش بند
اگر عاشق شود شير دژ آگاهبه عشق اندر شود هم طبع روباه
ز مهر دل شود تيزيش کندينيارد کرد با معشوق تندي
هر آن کاو عشق را نيکو ندانداسير عشق را ديوانه خواند
مکاراد ايچ کس در دل نهالشکه زود آن کشته بار آرد و بالش
پایان
یار همیشگی
خلاصه اي از ويس و رامين
در دربار شاه موبد پري رويان بسياري بودند كه يكي از آنان شهرو نام داشت. شاه موبد بر آن بود تا با او ازدواج كند اما شهرو عذر آورد كه چند فرزند زاييده و پير شده است. پس پيمان بستند كه هرگاه شهرو دختري بزايد او را به زني به شاه موبد (منيكان) بدهد. شهرو دختري زاييد و برا و نام ويس نهاد.
ويس را به دايه سپرد و دايه ويس را به خوزان برد. از قضا رامين برادر شاه موباد هم نزد همان دايه در خوزان بود. ويس بزرگ شد و دايه نامه يي به شهرو نوشت تا دختر خود را ببرد. ويس را به نزد مادر بردند و شهرو او را به عقد پسر خود (يعني برادر ويس) كه ويرو نام داشت درآورد.
شاه موبد پس از اطلاع از اين امر برادر خود زرد را به نزد شهرو فرستاد تا پيمان ساليان پيش را به او يادآوري كند. ويس بر عشق ويرو ابرام كرد. شاه به جنگ ويرو آمد اما موفق نشد. پس نامه اي با هداياي بسيار به نزد شهرو فرستاد و او را فريفت . شهرو شبانه دروازه شهر را گشود و شاه ۀويس را ربود. ويس بسيار غمناك بود و دايه همواره او را به صبوري اندرز مي داد.
رامين برادر شاه موبد نيز كه سخت عاشق ويس بود به دايه ملتجي شد. ويس به هيچ روي حاضر نبود دست از عشق ويرو بازدارد . سرانجام دايه با چرب زباني او را فريفت و دلش را به رامين نرم ساخت. شاه موبد از عشق ويس و رامين آگه شد. ويس اعتراف كرد كه رامين را دوست دارد شاه به ويرو شكايت برد. ويرو خواهر خود را اندرز داد اما سودي نبخشيد .
شاه موبد ويس را به همدان به نزد مادر و برادرش باز فرستاد . رامين خود را ببيماري زد و از شاه اجازه سفر گرفت و بدين حيله به نزد ويس رفت . چون شاه موبد از جريان مطلع شد به همدان رفت و خواست تا ويرو را مجازات كند. ويرو خواهر را دوباره در اختيار شاه قرار داد. چون ويس در دفاع از خود مطالبي را حاشا كرده بود.
قرار شد از او و رامين آزمايش «ور» يعني عبور از آتش به عمل آيد تا گناهكار بودن يا بيگناهي آنان معلوم شود . ويس و رامين ترسيدند و گريختند و مدت ها از آنان خبري نبود. تا آن كه رامين به مادر خود نامه يي نوشت و مادر هم دل شاه موبد را نرم كرد و رامين و ويس بازگشتند . چون شاه ، ويس را ديد همه اندوه و خشم خود را فراموش كرد و چون قرار بود با قيصر روم جنگ كند ، ويس را در دزاشكفت محبوس كرد و رامين را به همراه خود برد.
رامين از فراق ويس بيمار شد . پس او را از ادامه ي سفر منع كردند. رامين به پاي دزاشكفت آمد ويس و دايه چهل ديباي چيني را به هم بافتند و به پايين آويختند و رامين با گرفتن آن وارد دز شد. شاه موبد از روم بازگشت و يكسره به دز رفت . زيرا از جريان آگاهي يافته بود. رامين گريخت و شاه ويس و دايه را به شدت تنبيه بدني كرد. شهرو مي گريست و مي گفت دختر مرا خواهي كشت و خود شاه هم ميگريست . از طرفي زرد هم از رامين شفاعت كرد و شاه رامين را بخشود .
سرانجام ويس را در همان دز بازگذاشت و به دايه سپرد و تمامي درها را قفل كرد ويس دوباره از دز خارج شد و در باغ به رامين پيوست موبد از كار آنان آگاهي يافت و دايه را به شدت زد رامين گريخت شاه خواست ويس را بكشد اما زرد مانع شد و گفت كه رامين در باغ نبوده است. ويس هم دروغي بافت و جان خود را نجات داد.
رامين به خراسان رفت و آنجا فرزانه يي به نام بهگوي او را به ترك اين عشق پر ماجرا اندرز داد. از طرفي شاه هم ويس را پند و اندرز داد و ويس متعهد شد كه از اين پس خلافي نكند. رامين هم از شاه پوزش خواست و به گوراب رفت و با گل دختر رفيدا ازدواج كرد. سپس نامه يي به ويس نوشت كه من زندگاني سعادتمندانه يي يافته ام و ديگر كاري به كار تو ندارم . ويس دايه را با پيغامي به سوي رامين به گوراب فرستاد. رامين به دايه بي اعتنايي كرد.
ويس نامه يي به رامين نوشت و اورا به سبب پيمان شكني و بد عهدي ملامت كرد. رامين از پيوند با گل پشيمان شد. و به ويس نامه يي عاشقانه نوشت و در طلب او به مرو رفت. شاه خواست رامين را با خود به شكار برد. اما رامين خود را به بيماري زد. نامه ي رامين به ويس رسيد و ويس هم پاسخي براي رامين نوشت.
رامين سرانجام زرد را كشت و گنج شاه موبد را به چنگ آورد. شاه موبد از موضوع اطلاع يافت. اما چون در حال جنگ بود نتوانست بازگردد و قضا را در همان جنگ درگذشت . رامين به پادشاهي رسيد و با ويس ازدواج كرد. رامين صد و ده سال عمر يافت و هشتاد و سه سال پادشاهي كرد و از ويس صاحب دو فرزند شد. سرانجام ويس درگذشت و رامين پادشاهي را به پسر خود سپرد و خود تا پايان زندگي مجاور آتشگاه ،نزديك دخمه ي ويس ،عمر را به گريه و زاري گذراند.
دكتر سيروس شميسا
یار همیشگی
یار همیشگی
فخرالدين اسعد گرگاني
فخرالدین اسعد گرگانی از داستان سرایان بزرگ زبان فارسی که به سبب تبحرش در زبان و خط پهلوی افسانه کهن از عهد باستان را به نظم در آورده در دوران سلجوقی می زیسته است. وی افسانه ای از زمان اشکانیان را که تا قرن پنجم هجری قمری نزد مردم به جای مانده بود در افسانه ویس و رامین به شعر نوشت.
فخرالدین اسعد اهل گرگان و فردی مسلمان و بر مشرب اهل اعتزال و فلاسفه بود که در نیمه اول قرن پنجم هجری برابر با قرن یازدهم میلادی و همزمان با سلطنت طغرل سلجوقی می زیست وی علاوه بر شعر در فلسفه و علوم نیز دستی داشت.
او در فتح اصفهان با طغرل همراه بود و با این که سلطان سلجوقی از اصفهان به قصد تسخیر همدان خارج شد، فخرالدین از این شهر نرفت و با عمید ابوالفتح مظفر نیشابوری حاکم اصفهان باقی ماند. وی تا زمستان سال ۴۴۳ هجری در آن شهر به سربرد.
گفت وگوهای فخرالدین با امیر ابوالفتح مظفر به نظم داستان ویس و رامین نخستین منظومه عاشقانه تاریخ ادبیات ایران انجامید که از سال ۴۴۶ شروع و درسال ۴۵۵ هجری قمری به پایان رسید.
هرچند منظومه ویس و رامین، شاهکاری است که از سوی فخرالدین در حدود یکهزار سال پیش به نظم در آمده است اما موضوع این منظومه به سبب اسامی شخصیت ها، اماکن، شیوه ازدواج و تأثیر ستارگان بر سرنوشت انسان ها که از تعلقات فکری ایرانیان قبل از اسلام است داستانی از عهد باستان ایران به حساب می آید.
درباره مثنوی ویس و رامین گفته شده همانند شاهنامه فردوسی زنده کننده بخشی از میراث ادبی و فرهنگ ایران پیش از اسلام بوده است. سبک سرودن اشعار این مثنوی بدور از هرگونه تکلف و گاهی با برخی از پیرایه های لفظی ساده توأم گردیده، به همین سبب به داستانی لطیف و مؤثر در زبان و ادبیات فارسی دری تبدیل شده است.
از آنجا که در به نظم در آوردن ویس و رامین این داستان جاودانه، شاعر نهایت فصاحت و روانی را رعایت داشته منظومه او سر مشق شاعرانی قرار گرفت که در سرودن داستان های عاشقانه در زبان پارسی به شهرت رسیدند. از آن جمله می توان به نظامی بزرگ شاعر ایرانی اشاره نمود که در خلق منظومه فنا ناپذیر خسرو و شیرین خود از سبک و سیاق و اندیشه شاعر گرگانی تأثیر پذیرفته است .
مثنوی ویس و رامین در ۸۹۰۰ بیت و در بحر مسدس مقصور (یا محذوف) سروده شده است. سبک آن نظم بی تصنع فارسی دری و هم مأخذ فارسی میانه محسوب می شود. داستان ویس و رامین بیشتر وقایعش در شمال ایران از مرو تا همدان و نخجیرگاه گرگان اتفاق می افتد. همچنین از فتوحات طغرل در خوارزم، خراسان، طبرستان، ری، اصفهان و کرمان هم یاد شده است.
یار همیشگی
یار همیشگی
سپاس نامه
با درود خدمت همه عزيزان
اين تاپيك هم با تمام فراز و نشيب هايش به پايان رسيد، تاپيكي كه از ارديبهشت ماه آغاز شده بود و با پست گذاري روزانه تا روز پسين هم ادامه داشت
گرچه اين تاپيك به يكي از اهداف اوليه خود كه خلق يك تاپيك با بيشترين روزهاي پست گذاري منظم در نوع خود بود، نرسيد (كه بايد اذعان داشت كه اين هدف گذاري بيشتر كمي بود و مطمئناً بالاخره توسط ديگر تاپيكها تحت الشعاع قرار مي گرفت ) اما به هدفي بس والاتر دست يافت و آن هم همراهي كاربران عزيز بود با اين تاپيك؛ يك همراهي همه جانبه.
نمونه اي از اين همراهي را مي توان در اعلام آمادگي عزيزاني چند از كاربران سايت براي نوشتن مجدد مطالب پست ها بعد از پاك شدن آن ها ديد، كما اينكه در طول اين چند ماهه نيز الطاف كاربران عزيز شامل حال اين تاپيك شد. و اين نكته كه اين تاپيك جاي خود را در بين كاربران باز كرده بود، خود بس جاي مباهات دارد.
با سپاس از سركار خانم *FATIMA* كه حضور منظم و فعال ايشان باعث شد تا روند منظم روزانه تاپيك حفظ و تا پايان ادامه يابد كه پيشبرد امثال اين تاپيك ها مطمئناً از عهده يك فرد خارج خواهد بود.
و با تشكر از تمامي كاربران عزيزي كه چه در طول مدت زمان اين تاپيك و چه در بازيابي مجدد آن، با همراهي خود مسبب دلگرمي بودند براي پيشبرد اين تاپيك.
بدين اميد كه اين تاپيك مورد توجه عزيزان قرار گرفته و سودمند بوده باشد.
با آرزوي كاميابي در تمامي مراحل زندگي براي عزيزان و با تبريك پيشاپيش فرا رسيدن عيد سعيد فطر.
بدرود.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)