دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 213

موضوع: صندلــی داغ با حضـــــور جنــاب داداشــی

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #11
    یار همراه
    نوشته ها
    2,124
    ارسال تشکر
    18,960
    دریافت تشکر: 11,371
    قدرت امتیاز دهی
    23074
    Array

    پیش فرض پاسخ : صندلــی داغ با حضـــــور جنــاب داداشــی

    نقل قول نوشته اصلی توسط داداشی نمایش پست ها


    خب یه ذره دو ذره نیست که : یکمش رو میگم:

    خب آدمی هستم که به خودم اعتماد دارم (چه کاذب چه درست)
    روی اعتقاداتم پافشاری میکنم و سخت میشه تغییر بدم. یا بدن. تا الان که نشده.
    خط قرمز داشتم برای خودم ولی با از بین رفتن همش دوباره یکم خط قرمز ساختم
    تا حد تواناییم از خواسته هام برای دیگران میزنم. (بسته به نزدیک بودن یا دور بودن فرق داره)
    اصلا دوست ندارم وظیفه ای که بهم محول میشه رو درست انجام ندم ، دوست ندارم لکه ای در کارنامه ای که برای خودم ساختم بیوفته
    جایی که باید اقداماتی رو انجام بدم انجام میدم
    دوست دارم جای 8 ساعت 10 ساعت بخوابم.
    مهمان برکت میاره حتی اگر دشمن خونیم باشه
    وقتی میخوام تنها باشم باید تنها باشم و جز مادر و پدر کسی نمیتونه منو متقاعد کنه.
    معمولا در زندگی قید کسی رو نمیزنم . اگر از حد گذشت و کلا ناامید شدم ازش و قیدش رو زدم ، به جرات میگم اگر جلو روم هم باشه نمیبینمش و مغزم تصویر و صداش رو حذف میکنه

    (قبول دارم ، خیلی هم خوبه)

    تقریبا آدم لحظه ای هستم. مثلا برای جایی رفتن و ... ولی وقتی تصمیم بر کاری گرفتم چند مدتی براش برنامه میریزم و اگر برنامه خوب پیش نره نارضایتی پیدا میکنم

    خیلی ممنونم آقای احمدی ، لطف کردید


    خب به نظرم وقتی متوجه میشیم کسی لیاقت دوستی رو نداره (به هر دلیلی) مسلما ازش دوری میکنیم.
    ولی یادت باشه پشت سر یکم راه بگذار شاید کسی متنبه شده باشه و جواب سلام و احوال پرسی رو بده.


    بله داشتم. همین دروغ رو هم داشتم. با حفظ دوستی کشیدمش کنار و گفتم برادر من ، من میدونم دروغ میگی با این دلایل. بقیه کارات خوبه و دوستمی اما این دروغ رو نگو دیگه به من.
    انقدر شخصیت منو کم ندون که هی بیای دروغ علنی توی روز بهم بگی. هیچی دیگه درست شد. هیچوقتم دروغ نگفت بهم


    درسته ، متشکرم ، ولیکن هر کار کردم نتونستم بهش عنوان کنم در کل بعضیا رو باید حذف کرد ...

    « ـ پیشنهاد بدین وقتی به شخص خودم قول میدم چیکار کنم پاش واستم ؟ »

    فقط باید کاملا این موضوع رو درک کنی و فقط خودت میتونی به خودت کمک کنی نه هیچ کس دیگه.


    دقیقاً همینطور هست که فرمودید ، 100 درصد قبول دارم ، هیچ کس نمی تونه کمک کنه

    شده گاهی بد قولی کنم (هر نوعی) ولی اگر بد قولی کردم معذرت هم خواستم و دلیلم رو هم گفتم.


    منظورم قول به خود بود ، یعنی من نوعی به خودم قولی بدم و پاش وا نستم ...

    وقتی میخوای تمرکز کنی ، دیگه بازی گوشی و فکر کردن به چیزهای مختلف و اینا رو باید بگذاری کنار.
    چه یک دقیقه چه چندین ساعت ، اون کار باید انجام بشه پس انجام بده.




    خوب بود جوابام؟


    بلی ، سپاسګزارم ، من راضیم از پاسخ های این پست

    والا خب خاطراتم برای خودم جذابه چه میدونم برای دیگران همجذابه یا خیر.
    خب اینکه خیلی دوسشون دارم و انام خیلی دوسم دارن پوشیده نیست.
    حتی وقتی دعوا میکردیم هم خیلی همو دوست داشتیم.
    برخی اوغات سر آوردن سفره و بردن مشکل داشتیم و دعوا میکردیم.
    آخ دلم تنگ شده حتی برای ذره ای دعوا. چند وقت پیش به خواهرام میگفتم بیاید یه برنامه بچینیم از هم دلخور شیم گیس و گیس کشی کنیم لذت ببریم.!
    یه سری قوانین با هم نوشتیم و مجبور کردیم خودمون رو به انجام اونا. جاتون خالی تو روز اول خوب بود تا من یه کار شکنی کردم. دیگه هیچی دیگه فردا به خوبی و خوشی به زندگی عادی ادامه دادیم. (اصلا هم براتون جذاب نبود ولی نمیدونید که چقدر برای من لذت بخشه )


    متشکرم ، جذاب که نبود ولی آموزنده بود و عدم جذابیت به علت اینه که ما تصویری چون تصویری که شما در خاطر دارید نداریم


    خب زیاد دیدم وقتی جنازه حیوان میبینم نگاهش میکنم کاملا بعد میگم آخی و به راهم ادامه میدم.
    یا اگر کسی کنارم باشه میگم آخی، رد میشم و بعد ادامه حرفایی که میزدیم و میزنم


    آخی


    نگووووووووووووووو نگووووووووووووووو دلم کبابه.
    رفتیم خونه زن عموم منم 5 سالم بود حدودا. یک جوجه داشت زرد بود. من عاشق این شدم. انقدر گفتم بده به من که داد.
    دو روز مراقبت کردیم ازش . بعد تو حیاط با خواهرام و دختر همسایه نشسته بودیم.
    اینا به من بچه 5 ساله گفتن همین جا پیش جوجه بمون ما بریم آب گلها رو عوض کنیم بیایم.
    خب منم پنج سالم بود نمیدونستم این جوجو در خطر هست. همونقدری که خودم احساس امنیت میکردم برای اون جوجه هم همینقدر متصور بودم.
    رفتم کنارشون کارشون که تموم شد یهو منو دیدن گفتن ااااااااا اینجا چکار میکنی.
    دویدیم سمت حیاط که تصویری دیدم که هنوز یادم نمیره. کلاغه اومده بود از پشت گرفته بودش و پرواز کرد و رفت. بنده خدا صداش در نیومده بود.


    اصلاً موندم چرا همه با جوجه اینــــــــــطور خاطره دارن ؟!
    قشنګ بود ، ممنونم ... اون قورباغه و آمپول هوا که هوچ

    مرسی وقت گذاشتین
    خواهش می کنم ، من سباسګزارم از پاسخګویی شما ...

    دیګه چون این پست رو خوب پاسخ دادید یکی دو تا دیګه بپرسم چون دوستان نیستند ، بیکار نمونید

    یکی از عذاب وجدان هایی که در دوران قبل از مدرسه دچار شدید ؟ در مدرسه ؟ دوران دانشګاه ؟ و در حال حاضر ؟

    چه مدت هست جلو کسی ګریه نکردید ؟ دیګه لابد شده که حتی بچګی معدود البته جلو کسی ګریه کنید ، میشه دلیلش رو ذکر کنید ؟ یه مورد دیګه برای مرګ کسی ګریه می کنید ؟ (حس می کنم سؤالم رفت تو حیطه ی دخالت پاسخ ندید اصلاً ...)

    با کسی شوخی کردید بعد پشیمون بشید ؟ اګه بله چرا پشیمون شدید ؟ اوشون جنبشون پایین بوده یا شوخی شما به جا نبوده ؟ (به شخصه فکر نمی کنم براتون اتفاق افتاده باشه / ببخشید دیګه اګه اشتباه تصور کردم )

    حس می کنید دِینی به ګردنتون باشه که ادا نکرده باشینش ؟ مثال ؟

    دم کرده ی ګیاهی میل می کنید ؟ چرا این چنین دم کرده های خوش طعمی چون ګل محمدی یا ګل ګاو زبون + سنبل الطیب و ... رو جایګزین چای نمی کنید ؟ چرا چای رو با مثال : دارچین ، زعفران ، ګلاب ، هل ، زنجبیل ، چوب وسط ګردو و ... میل نمی کنین ؟

    از دسرهای مورد علاقتون که مادرتون درست می کنن ؟

    به مادرتون بیش از پدرتون وابسته هستید ؟ (ببخشید شخصی شد چون از مادرتون زیاد عنوان کردید ګفتم)

    تو پست قبلی در جواب بنده یه صحبت کردید تمام غلط املایی هاتون رو اصلاح کرد : «زندګی راحت تر از اون چیزیه که با واژګان دست و پنجه نرم کنیم »
    نظر شخصیم هستا به نظرم بایستی تمام امور درست انجام بشن اعم از املا البته جوابتون در ارتباط با سر رفتن حوصله و حوصله نداشتن بود ولی برداشت من این هم بود ... اشتباهه ؟

    ذهنم کشش نداره ، ادامه نمیدم ، دوستان وارد هستن در این امر ، بنده هوچ بلد نیستم

    سربلند باشید در پیشګاه الله
    ویرایش توسط "VICTOR" : 9th July 2014 در ساعت 09:09 AM دلیل: افزودن مطلب دیګه !

  2. 5 کاربر از پست مفید "VICTOR" سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •