با عرض پوزش یه 45 دقیقه ای از الآن (7.30) مونده تا اذان که بنده حس هیچ کاریم نمیاد ، با اجازه یه چند مورد دیګه سؤال بپرسم ...
سلامت باشید
خب به نظر شما این بد نیست که امروز برای خودم کاری رو تعریف نکرده بودم و این دو روز رو به استراحت و تفریح ګذروندم و الآن حس هیچ کاریم نمیاد ؟
این خوبه که به خودت استراحت میدی ولی غلطه که الان حس هیچ کاری نداری. چون داری و اونم اینه که اومدی و سوال داری میپرسی
میشه قوانین و قواعد زندګیتون رو بنویسید ؟ بلکه ما هم بهره ببریم ...اګه میشه که لطف کنید یادداشت کنید ...
خب یه ذره دو ذره نیست که : یکمش رو میگم:
خب آدمی هستم که به خودم اعتماد دارم (چه کاذب چه درست)
روی اعتقاداتم پافشاری میکنم و سخت میشه تغییر بدم. یا بدن. تا الان که نشده.
خط قرمز داشتم برای خودم ولی با از بین رفتن همش دوباره یکم خط قرمز ساختم
تا حد تواناییم از خواسته هام برای دیگران میزنم. (بسته به نزدیک بودن یا دور بودن فرق داره)
اصلا دوست ندارم وظیفه ای که بهم محول میشه رو درست انجام ندم ، دوست ندارم لکه ای در کارنامه ای که برای خودم ساختم بیوفته
جایی که باید اقداماتی رو انجام بدم انجام میدم
دوست دارم جای 8 ساعت 10 ساعت بخوابم.
مهمان برکت میاره حتی اگر دشمن خونیم باشه
وقتی میخوام تنها باشم باید تنها باشم و جز مادر و پدر کسی نمیتونه منو متقاعد کنه.
معمولا در زندگی قید کسی رو نمیزنم . اگر از حد گذشت و کلا ناامید شدم ازش و قیدش رو زدم ، به جرات میگم اگر جلو روم هم باشه نمیبینمش و مغزم تصویر و صداش رو حذف میکنه
تقریبا آدم لحظه ای هستم. مثلا برای جایی رفتن و ... ولی وقتی تصمیم بر کاری گرفتم چند مدتی براش برنامه میریزم و اگر برنامه خوب پیش نره نارضایتی پیدا میکنم
یه چند مورد از اقداماتی که من مرتکب میشم رو می نویسم نظرتون رو بګید من اصلاحشون کنم :
ـ ګاهی اوقات وقتی می بینم یک نفر با واژه ی دوست دیګه دوست نیست ، یکی دو بار من پیش قدم میشم جهت احوال پرسی مثلاً ، بعد که می بینم شرمنده شرمنده یکم انسانیت متوجه نمیشه ، اصلاً محلش نمیدم ، دیګه بالبعد هوچی ، انګار فراموش شده ... مثلاً مثلاً یکی از دوستان دوران پیش دبستانیم ، همش دروغ میګفت ، رابطه خانوادګی هم داشتیم ولی حوصله رو راست نبودن کسی رو ندارم ، چندینین بار احوال پرسید محل ندادم ، خبری دیګه ندارم ازشخوبه یا بده ؟
خب به نظرم وقتی متوجه میشیم کسی لیاقت دوستی رو نداره (به هر دلیلی) مسلما ازش دوری میکنیم.
ولی یادت باشه پشت سر یکم راه بگذار شاید کسی متنبه شده باشه و جواب سلام و احوال پرسی رو بده.
در این مورد مثلاً نتونستم بهش بفهمونم دروغ نګو
چنین مواردی داشتید در زندګیتون ؟! چه کردید ؟
بله داشتم. همین دروغ رو هم داشتم. با حفظ دوستی کشیدمش کنار و گفتم برادر من ، من میدونم دروغ میگی با این دلایل. بقیه کارات خوبه و دوستمی اما این دروغ رو نگو دیگه به من.
انقدر شخصیت منو کم ندون که هی بیای دروغ علنی توی روز بهم بگی. هیچی دیگه درست شد. هیچوقتم دروغ نگفت بهم
ـ پیشنهاد بدین وقتی به شخص خودم قول میدم چیکار کنم پاش واستم ؟![]()
فقط باید کاملا این موضوع رو درک کنی و فقط خودت میتونی به خودت کمک کنی نه هیچ کس دیگه.
شما چه می کنید ؟
شده گاهی بد قولی کنم (هر نوعی) ولی اگر بد قولی کردم معذرت هم خواستم و دلیلم رو هم گفتم.
ـ راه برای تمرکز روی یک موضوع پیشنهاد بدید لطفاً ؟
وقتی میخوای تمرکز کنی ، دیگه بازی گوشی و فکر کردن به چیزهای مختلف و اینا رو باید بگذاری کنار.
چه یک دقیقه چه چندین ساعت ، اون کار باید انجام بشه پس انجام بده.
همینا رو الآن در خاطر داشتم
مرسی ممنون
خوب بود جوابام؟
یکم سؤال دیګه :
این شکلک () رو می بینین یاد چی میفتین ؟
سوال به همراه تعجب
(یه نفر به من ګفت شبیه زردآلو هست ، هر وقت زردآلو می خورم یاد این شکلکه میفتم)
دستش درد نکنه
یه خاطره از خودتون و خواهرانتون ذکر کنید لطفاً ؟ (جذاب باشه)
والا خب خاطراتم برای خودم جذابه چه میدونم برای دیگران هم جذابه یا خیر.
خب اینکه خیلی دوسشون دارم و انام خیلی دوسم دارن پوشیده نیست.
حتی وقتی دعوا میکردیم هم خیلی همو دوست داشتیم.
برخی اوغات سر آوردن سفره و بردن مشکل داشتیم و دعوا میکردیم.
آخ دلم تنگ شده حتی برای ذره ای دعوا. چند وقت پیش به خواهرام میگفتم بیاید یه برنامه بچینیم از هم دلخور شیم گیس و گیس کشی کنیم لذت ببریم.!
یه سری قوانین با هم نوشتیم و مجبور کردیم خودمون رو به انجام اونا. جاتون خالی تو روز اول خوب بود تا من یه کار شکنی کردم. دیگه هیچی دیگه فردا به خوبی و خوشی به زندگی عادی ادامه دادیم. (اصلا هم براتون جذاب نبود ولی نمیدونید که چقدر برای من لذت بخشه )
وقتی یه حیوون می میره یا شما تو خیابون جنازه ی یه حیوون می بینید چه حالی میشید ؟ اون لحظه به چی فکر می کنین ؟ و اګر کسی کنارتون باشه چه چیزی بیان می کنید ؟
خب زیاد دیدم وقتی جنازه حیوان میبینم نگاهش میکنم کاملا بعد میگم آخی و به راهم ادامه میدم.
یا اگر کسی کنارم باشه میگم آخی، رد میشم و بعد ادامه حرفایی که میزدیم و میزنم
یه خاطره از طفولیتتون که با جوجه ګذشته باشه ؟
نگووووووووووووووو نگووووووووووووووو دلم کبابه.
رفتیم خونه زن عموم منم 5 سالم بود حدودا. یک جوجه داشت زرد بود. من عاشق این شدم. انقدر گفتم بده به من که داد.
دو روز مراقبت کردیم ازش . بعد تو حیاط با خواهرام و دختر همسایه نشسته بودیم.
اینا به من بچه 5 ساله گفتن همین جا پیش جوجه بمون ما بریم آب گلها رو عوض کنیم بیایم.
خب منم پنج سالم بود نمیدونستم این جوجو در خطر هست. همونقدری که خودم احساس امنیت میکردم برای اون جوجه هم همینقدر متصور بودم.
رفتم کنارشون کارشون که تموم شد یهو منو دیدن گفتن ااااااااا اینجا چکار میکنی.
دویدیم سمت حیاط که تصویری دیدم که هنوز یادم نمیره. کلاغه اومده بود از پشت گرفته بودش و پرواز کرد و رفت. بنده خدا صداش در نیومده بود.
دیګه منو صدا زدند ، با اجازه
مرسی وقت گذاشتین







.gif)
اګه میشه که لطف کنید یادداشت کنید ...
خوبه یا بده ؟ 
.gif)


) رو می بینین یاد چی میفتین ؟
)
)



علاقه مندی ها (Bookmarks)