با عرض پوزش یه 45 دقیقه ای از الآن (7.30) مونده تا اذان که بنده حس هیچ کاریم نمیاد ، با اجازه یه چند مورد دیګه سؤال بپرسم ...
خب به نظر شما این بد نیست که امروز برای خودم کاری رو تعریف نکرده بودم و این دو روز رو به استراحت و تفریح ګذروندم و الآن حس هیچ کاریم نمیاد ؟
میشه قوانین و قواعد زندګیتون رو بنویسید ؟ بلکه ما هم بهره ببریم ...اګه میشه که لطف کنید یادداشت کنید ...
یه چند مورد از اقداماتی که من مرتکب میشم رو می نویسم نظرتون رو بګید من اصلاحشون کنم :
ـ ګاهی اوقات وقتی می بینم یک نفر با واژه ی دوست دیګه دوست نیست ، یکی دو بار من پیش قدم میشم جهت احوال پرسی مثلاً ، بعد که می بینم شرمنده شرمنده یکم انسانیت متوجه نمیشه ، اصلاً محلش نمیدم ، دیګه بالبعد هوچی ، انګار فراموش شده ... مثلاً مثلاً یکی از دوستان دوران پیش دبستانیم ، همش دروغ میګفت ، رابطه خانوادګی هم داشتیم ولی حوصله رو راست نبودن کسی رو ندارم ، چندینین بار احوال پرسید محل ندادم ، خبری دیګه ندارم ازشخوبه یا بده ؟
در این مورد مثلاً نتونستم بهش بفهمونم دروغ نګو
چنین مواردی داشتید در زندګیتون ؟! چه کردید ؟
ـ پیشنهاد بدین وقتی به شخص خودم قول میدم چیکار کنم پاش واستم ؟![]()
شما چه می کنید ؟
ـ راه برای تمرکز روی یک موضوع پیشنهاد بدید لطفاً ؟
همینا رو الآن در خاطر داشتم
یکم سؤال دیګه :
این شکلک () رو می بینین یاد چی میفتین ؟
(یه نفر به من ګفت شبیه زردآلو هست ، هر وقت زردآلو می خورم یاد این شکلکه میفتم)
یه خاطره از خودتون و خواهرانتون ذکر کنید لطفاً ؟ (جذاب باشه)
وقتی یه حیوون می میره یا شما تو خیابون جنازه ی یه حیوون می بینید چه حالی میشید ؟ اون لحظه به چی فکر می کنین ؟ و اګر کسی کنارتون باشه چه چیزی بیان می کنید ؟
یه خاطره از طفولیتتون که با جوجه ګذشته باشه ؟
دیګه منو صدا زدند ، با اجازه
علاقه مندی ها (Bookmarks)