یار همراه
شروع دوباره ی استرس ...دوسال دیگه کنکور!
امروز صبح منو سحر قرار گذاشتیم باهم بریم اموزشگاه...هردوتامون دیر رسیدیم و سط درسم پا در کلاس گذاشتیم
وقتی وارد کلاس شدم با جمعیت سیاه پوشی روبه رو شدم که یک عدد مانتوی سفید رنگ هم در میانشون دیده میشد
تنها منو سحر بودیم که مانتو مشکی نپوشیدیم..مثل اینکه قانون اموزشگاه هست و از اول تا اخر کلاسا بهمون گیر دادن
اینجا قانوناش صد برابر قوانینش مدرسه هست...
منم خودمو جا کردم کنار بچه ها...زنگ فیزیک کلاس کاملا در ارامش بود تاااا اینکه رسیدیم زنگ ریــــــــــــــاضی
استاده تا پاشو تو کلاس گذاشت دل و رودم ریخت
قضییه مربوط میشه به برنامه ی "کنکور اسان است"!یه روز قبل کنکورِ ریاضی داشتم همین برنامه رو نگاه میکردم و اتفاقا همین دبیر عزیز داشتن ریاضی و فیزیک تدریس میکردنفقط تیپش میره تو چش من(ابیو...)...تند تند میگه...گیــــــــــــــــر !
منو سحر سرکلاس این دستامون میلرزید..تا درس سومو استارتشو زد، شروع کرد به پرسشو اینکه منو سحر تابلو بودیم....همش گیر داده بود به مادوتا!
سرم رو دفتر بود داشتم از رو سوال میخوندم اینحوری میکنه:
استاد:شمـــــــــــــــــ ـــــــا...!!!مانتو صورتیه!!!سرتو بیــــــــــــــــــار بالاع،گوش کن گووووووش کن
من:بله بله بله
موقع پرسش درسم خودش انتخاب میکرد...همش منو سحر بودیم
من میمیرم با این استاده..میمیرم از استرس...این استاده همش استرس وارد میکنه بهم
اووووم یادش بخیــــــــــــــــر سالن مدرسمونو..این عکسو روز اخر مدرسه با گوشی گرفتم...این صندلیام برای امتحان چیده شده
با بچه های شیش تایی ما تو این سالن کلی تنبیه شدیمسمت راست عکسم دفتر ناظممونه
![]()
دوست آشنا
تو ماه رمضون کاری جز کتاب خوندن نمیشه کــــــرد
و من
وقتی اسم کتابــو میشنوم حالم بد میشه !!!
گیــــر کرده ایم بین این و آن ....
دیر میگذره ...
دلم تنگه پرتقالِ من!
یار همراه
دارم از خوش حالی بال در میارم..بابامو راضی کردم و
امروز بعد از ظهر انشالله میرم کتابخونه برای کنکور میخونم
خیلی خوبه خیـــــــــــــــلی
خدا کنه همیشگی برم...
البته تو خونه ارامش هست ولی دکور خونه تمرکزمو بهم میریزه..یه جوریه..رو اعصابمه موقع درس...به همه چی ور میرم،حتی پرزهای موکتم جالب به نظرم میان
خلاصه حس درس نمیاد سراغم..
کتابخونه جوش فرق داره
93/4/16
کاربر اخراج شده
امروز -- تایم : سحری
اذان ساعت 4:33 دقیقه
مهدی در ساعت 4:00 در خواب
مهدی در ساعت 4:10 در خواب
مهدی در ساعت 4:15 همچنان در خواب
مهدی در ساعت 4:20 بابا پاشو دیگه ( همچنان در خواب)
مهدی در ساعت 4:25 دقیقه . اینجا بیدار شدم
اقا چشمتون روز بد نبینه . رفتم دویدم عدس پلو رو گذاشتم رو شعله اخر و با قاشق به هم میزدم تند تند . با اون یکی دستم تند تند زولبیا بامیه میخوردم
یه کاسه ماست بود سریع خالی کردم تو عدس پلو و همش زدم کامل و تند تند خوردم . فکر کنم یه بشقاب و نیم عدس پلو رو تو یک دقیقه ونیم خوردم .
بعد رفتم سراغ یخچال اینقده هول بودم خربزه رو با پوست خوردمبعد یه پارچ اب رو به یه دستم گرفتم و با دست دیگه لیوان و سریعا پر میکردم خالی میکردم
مصداق بارز این عکس :
![]()
همکار تالار نیروی نظامی وهوانوردی
منو ببخش اگه تورو نمیبخشمو اگه همش بهت میگم بگیر دستمو
تو روحتو به من فروختی، لازمه بهت یادآوری کنم؟ یادته اون شبی رو که به خدا گفتی حاضری هر کاری بکنی تا یه قرار داد ضبط بگیری؟ تو نمی تونی یه روحو بکشی حتی اگه بخوای
از دست بعضی از مردم خیلی ناراحتم،البته خودمم از مردمم،چرا اینطور شدیم....
انگار ماه رمضون نیس،چرا انقد حرمتا و ارزشا فراموش شده...
با وقاحت تمام جلو آدم آب میخورن،بعد تموم شدنم بر میگردن به ادم میگن خیلی چسبید،..روزه گرفتن آدمو با تیکه های مختلف مسخره میکنن...و...........
کاش یاد بگیریم به هم احترام بذاریم ..
همکار تالار بیماریها
سلام
یک خبر خوش دارم
برای خودم خیلی شیرین و خوشحال کننده بود.
در روز 26 june (دقیق یادم نیس ولی دهه اول تیر) عاطی عزیزم عقد کرد. البته به دلایلی نشد ک زودتر بگم...
از خدا میخوام خوشبخت شه...
بفرمایید شیرینی عروسی...
بذارید تو یخچال بعد از افطار بخورید.
![]()
یار همراه
جواب ازمون ورودی نمونه دولتی و تیزهوشان دبیرستان اومده!!
خانواده هایی که بچه هاشون قبول شدن چه ذوقی دارن...
فکر میکنن کجاست حالا!چه خبــــرهفقط ازمون ورودیشو سخت میگیرن!
مام اولش همین ذوقو داشتیم...واردش که شدیم دیدم نه،فقط اسم روشه...هیـــــــچ غلطی نمیکنن برامون![]()
دوست جدید
دلم میخواد بزنم همه رو لت وپار کنم![]()
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)