مردي به آرايشگاه رفت تا مو هايش را کوتاه کند.
مثل هميشه با آرايشگر گپ ميزد تا اينکه چشماش به خبري در روزنامه درباره ي کو دکان سر راهی افتاد.
آرايشگر گفت:مي بينيد؟اين فاجعه نشان ميدهد که خدا وجود ندارد
چطور؟
روزنامه نمي خوانيد؟مردم رنج مي کشند بچه هارو سر راه مي گذارند همه جور جنايتي انجام
میدهد
اگر خدا وجود داشت رنجي وجود نداشت.
مشتري به فکر افتاد اما کار آرايشگر تمام شده بودوتصميم گرفت اين گفت گو را ادامه ندهد.بعد
حق الزحمه ي آرايشگر رادادورفت.
اما اولين چيزي را که ديد گدايي بود با مو هاي بلند و ژوليده.
بي درنگ به آرايشگاه بر گشت وبه آرايشگر گفت: مي دانيد که آرايشگر ها وجود ندارند؟
چطور ممکن است؟ من خودم آرايشگرم!
مرد اصرار کرد :وجود ندارند.اگر وجود داشتند هيچ کس نبايد موي بلند و ژوليده مي داشت.
آن مردرا درآن گوشه ببين!!
مطمئن باش که آرايشگر ها وجود دارند.اما اين مرد هرگز نمي آيد اينجا.
دقيقا"خدا هم وجوددارد.اما مردم نزد او نمي روند.اگر به دنبالش بگردند کمتر تنها مي مانند وآن
همه بد بختي در دنيا وجود نداشت.
علاقه مندی ها (Bookmarks)