دلـــــــــــــم گیـــــــــره ... گیر طلاییه!
چقدر دلم طلاییه می خواهد!خورشید انگار می داند دردلت چه می گذرد جذبت می کند...ناخودآگاه به غروب خورشید خیره می شویآه غروب طلاییه... انگار غروب غم هاست... غروب دنیازدگی است...هنوز نمی دانم این غروب وخاک چه دارد که اینگونه مجنونت میکند ...مجنونی که دیوانه وار در پی لیلای گمشده میگردد و اگر مجنون نباشی نمیتوانی درک کنی من چه میگویم...شاید چون آنجا کربلاست اینطور است... شاید آنجا بهتر میشود خدا را حس کرد شاید چون بوی خدا را میدهد...باور کنید خاک طلاییه بوی بهشت میدهد...حرفي ندارم از"طلاييه" طلاييه خود طوماريست از ناگفته هاطلاييه فقط چشم مي خواهد نه زبان...نگاهت سير نمي شود از چشم دوختن به خاك هاي طلاييه به غروب پر معنایش.غروب زندگی حاج همت، شهید باکری و..."گریه "به چشمانت اجازه نگاه نمي دهد ...نمی توانی پلک بزنی "دلت " فقط "گریه" می خواهداشکهایم را جا گذاشتم در طلاييه در "سه راهي شهادت"من طلاییه میخواهم دلم طلاییه می خواهد و امروز برای صدمین بار گریه کردممیدونم لجبازیه خدایا میدونم اما دلم گیره...







پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)