قرن هفتم:

بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار / خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است / دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در دیوار وجود / هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
هرکه امروز نبیند اثر قدرت او / غالب آن است که فرداش نبیند دیدار
آدمی زاده اگر در طرب آید چه عجب / سرو در باغ به رقص آمد و بید و چنار
مژ دگانی که گل از غنچه برون می آید / صد هزار اقچه بریزند درختان بهار
باد گیسوی درختان چمن شانه کند / بوی نسرین و قرنفل بدمد در اقطار
ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر / راست چون عارض گلبوی عرق کرده یار
باد بوی سمن آورد و گل و نرگس و بید / در دکان به چه رونق بگشاید عطار
ارغوان ریخته بر دکه خضراء چمن / همچنان بر تخته دیبا دینار
گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین / ای که باور نکنی فی الشجر الاخضر نار
( سعدی )

آمد بهار ای دوستان منزل سوی بستان کنیم / گرد عروسان چمن خیزید تا جولان کنیم
امروز چون زنبور ها پران شویم از گل به گل / تا در عسل خانه جهان شش گوشه آبادان کنیم
آمد رسولی از چمن کاین طبل ها پنهان کنیم / تا طبل خانه عشق را از نعره ها ویران کنیم
زنجیرها را بر دریم ما هر یکی آهنگریم / آهنگران چون کلبتین آهنگ آتشدان کنیم
چو کوره آهنگران در آتش دل می دمیم / کآهن دلان را زین صفت مستعمل فرمان کنیم
آتش در این عامم زنیم، این چرخ را برهم زنیم / و این عقل پا بر جای را چون خویش سرگردان کنیم
( جلال الدین محمد بلخی )

قرن هشتم:


باز شادروان گل بر روی خار انداختند / زلف سنبل بر بنا گوش بهار انداختند
دختران گل به وقت صبحدم در پای سرو / از سر شادی طبق های نثار انداختند
بلبل شیرین سخن شکر فشانی پیشه کرد / تا بساط فستقی بر جویبار انداختند
گرم تا زان صبا از گرد عنبر وقت صبح / موکب سلطان گل را در غبار انداختند
غنچگان را گرچه بر گل پرده پوشی عادت است / عاقبت هم بخیهای بر روی کار انداختند
وقت صبح آهنگران باد زآّ پیچ پیچ / بی گنه زنجیر بربر پای چنار انداختند
در دماغ بید گویی هم خلافی دیده اند / کز میان بوستانش بر کنار انداختند
سبزه ها را گرچه بر بالای گل دستی بود / هم زگیسو ها کمندش بر حصار انداختند
صحبدم بزم چمن گرم است زیرا کاندرو / ناله موسیچه و قمری و سار انداختند
راویان نظم ز اشعار اوحدی / با دیگر فتنه ای در روزگار انداختند
( اوحدی مراغه ای )


رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید / وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
مکن زغصه شکایت که در طریق طلب / به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید
ز روی ساقی مهوش گلی بچین امروز / که گرد عارض بستان بنفشه دمید
بهار می گذرد دادگسترا دریاب / که رفت موسم حافظ هنوز می نچشید
( حافظ )

بیا که عهد چمن تازه کرد بهار / به تازگی است چمن را طراوت رخ یار
شکست شاخ شجر زیب تخته بزاز / ببرد باد سحر آب کلبه عطار
مخدرات چمن جلوه می کنند امروز / عروسی است بنات و نبات را پندار
وگرنه بهر چه گردون شکوفه و گل را / سپیده بر زد گلگونه کرد بر رخسار؟
صباست غالیه سای ئ نسیم مجمر سوز / شمال چهره گشا و زلال آینه دار
قبای غنچه در اندام گل نمی گنجد / که تنگ دوختهاند به نوک سوزن خار
به ساکنان زمین هر زمان کنند ندا / مسبحان هوا فانظروا الی الاثار
( سلمان ساوجی )