کلی بگم
میشه جای اون پول هنگفت
آبمیوه بگیرن و صبح ها بدن به نظامیا که فشارشون نیوفته مثلا!
ــــــــــــــــ
ــــــــــــــــ
ــــــــــــــــ
امروز صبح
طبق برنامه سین رفتیم مسجد و زیارت عاشورا
به همه هم نفری یه دونه خرما دادن
نمیدونم مناسبتش چی بود
نشسته ، چرت زده بودم ، دژبان یهو گوشمو گرفت و آروم گفت پاشو ، سرمو بالا گرفتم و آروم گفتم پا نمیشم!
مترو چقد شلوغ و مسخره بود
اینم نمیدونم چه خبر بود
حتما روز قدس و این چیزا بوده...
از واگن که پیاده شدم
یک عدد دختر گفت بیا عطر بگیر تخفیفم میدم
بنده هم گفتم ، من هر روز میام و تو هم هر روز اینو میگی!
منم میگم کلا پدر و مادرم به بوی عطر حساسیت دارن!
گفت خب برا دوستات بگیر
گفتم(به شیوه ی مناظره خسرو و شیرین!) نه تو رو خدا بیام و برا دوستام عطر بگیرم!
اومدنی هم دو عدد نان سنگک گرفتم برا اولین بار!
که از قضا هم مادرم گرفته بود
هم داداش کوچک
و هم بابام
به طور خود جوش یه بار خواستم یه کار مفید بکنم کارم کم رنگ شد!








پاسخ با نقل قول



علاقه مندی ها (Bookmarks)