رامایانا رو کمد اتاق هم نقاشی کشید!!اومدم توو یه نیم نگاه از پهلو بهم انداخت! گفت عمه اینطرف نیا دستم میلرزه!
من :راما!!!!؟؟؟؟
عمه!!؟
رو کمدم نقاشی کشیدی!!!!!؟
راما : همینطور که روش به طرف نوشته ها و نقاشیش بودعه عمه خب چیکار کنم؟ رو دیوارا دیگه جا نیست! خودت ببین!!!!!
من : عمه جان خب رو کاغذ! رو وایت برد هم میتونی بکشیا!!!
رفتم وایت برد رو بیارم .. ( به طرف در) که گفت
عمه الکی نرو اونجا رو پشت در هم کشیدم اونجا هم جا نیست!
منرو در هم کشیدی!! نخیر میخواستم وایت بردو بیارم!
بعد یکم خونسردیمو حفظ کردم گفتم عمه جان شما خونه خودت مگه رو در و دیوار نقاشی میکشی؟
راما : نه!!!!!!!! مامانم منو میکشه!
من : خب عمه جاهای دیگه هم نباید بکشی دیگه!!!
راما : عمه خیلی غر میزنی جدیدا ها!
من:عمه جان خب دیوارا رو نگاه اخه! مهمون بیاد نمیگن مگه راما دفتر نقاشی نداره که اینجا میکشه؟
راما: به دیوارا نگاه کرد و گفت عمه خب مگه میشه یه طرف دیوار یجور باشه یطرف یجور دیگه!!! ؟؟؟ خب همه دیوارا باید یه مدل باشه دیگه! اونجا رو بچه بودم کشیدم خب باید بقیشم میکشیدم! دیوارها تموم شد حالا اومدم کمدتم با دیوارا ست کردم برات !
من:
راما : عمه! جانِ من ببین نقاشیهامو... ( دوباره )عمه تو نقاشیت خوبه بچه بودی از من یاد گرفتیا!! ( خودش 5 سال و خورده ایشه !!!) همیشه همینو میگه
من:من بچه بودم!!!!! اونوقت از شما یاد گرفتم؟
راما: آره دیگه عمه بچه بودی من بهت یاد دادم یادت نیست؟
من: شما یادته؟
راما: نه منم بچگیام یادم نیست! عمه چجوری یادت نیست شماها که بچگیای منو همیشه تعریف میکنین بعد اینو یادت نیست؟
من: پس از کجا میدونی شما بهم یاد دادی؟
راما: واسه اینکه نقاشیت خوبه پس من بهت یاد دادم!
من : مبهوت اعتماد به نفس این بچه
و ادامه مکالمه...
آخرشم تموم شد گفت عمه بیا اینم تموم شد الان همه جا ست شده فقط رو تختیت مونده! اونو بعدا برات ست میکنم
منم که خسته و بی حوصله بودم گفتم عه عمه دیگه نمیخواد ! رو تختی رو که ست نمیکنن!
عشقمه...خیلییییییییییی دوسش دارم...
![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)