لامصب!حواسم پرت شد...
نفهمیدم این مازیار(خواستاره عمم)چی گفته...
عمم در خطاب به بابام:مازیااااااارببین چی نوشته تو اس....(یه جوری گفت مازیار فکر کردم بنده خدا مرد)
نفهمیدممممم نفهمیددددددممممم...حواسم رفت...دیگه روم نمیشه برم ازش بپرسم
دارم از فضولی میترکم...
![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)