...
رؤیازدگی شکست : پهنه به سایه فرو بود .
زمان پرپر می شد .
از باغ دیرین ، عطری به چشم تو می نشست .
کنار مکان بودیم . شبنم دیگر سپیده همی بارید .
کاسه ی فضا شکست . در سایه _ باران گریستم ، و از چشمه ی غم برامدم .
آلایش روانم رفته بود . جهان دیگر شده بود .
در شادی لرزیدم ، و ان سو را به درودی لرزاندم .
لبخند در سایه روان بود . آتش سایه ها در من گرفت : گرداب آتش شدم .
فرجامی خوش بود : اندیشه نبود .
حورشید را ریشه کن دیدم .
و دروگر نور را ، در تبی شیرین ، با لبی فرو بسته ستودم .







پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)