نزدیک آی
بام را برافکن ، و بتاب ، که خرمن تیرگی اینجاست .
بشتاب ، درها را بشکن ، وهم را دو نیمه کن ، که منم هسته ی این بار سیاه .
اندوه مرا بچین ، که رسیده است ، که خویش را رنجانده ایم ، و روزن آشتی بسته است .
مرا بدان سو بر ، به صخره ی برتر من رسان ، که جدا مانده ام .
به سرچشمه ی " ناب " هایم بردی ، نگین آرامش گم کردم ، و گریه سر دادم .
فرسوده ی راهم ، چادری کو میان شعله و باد ، دور از همهمه ی خوابستان ؟
و مبادا ترس آشفته شود ، که آبشخور جاندار من است .
و مبادا غم فرو ریزد ، که بلند آسمانه ی زیبای من است .
صدا بزن ، تا هستی بپا خیزد ، گل رنگ بازد ، پرنده هوای فراموشی کند .
ترا دیدم ، از تنگنای زمان جستم . ترا دیدم ، شور عدم در من گرفت .
و بیندیش ، که سودایی مرگم . کنار تو ، زنبق سیرابم .
دوست من ، هستی ترس انگیز است .
به صخره ی من ریز ، مرا در خود بسای ، که پوشیده از خزه ی نامم .
بروی ، که تری تو ، چهره ی خواب اندود مرا خوش است .
غوغای چشم و ستاره فرو نشست ، بمان ، تا شنوده ی آسمان ها شویم .
بدرآ ، بی خدایی مرا بیاگن ، محراب بی آغازم شو .
نزدیک آی ، تا من سراسر " من " شوم .







پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)