11. آيا به سؤالات شما پاسخ ميدادند؟
خيلي كم، اگر در جلسات سؤالي ميپرسيدي، همان موقع كسي پاسخگو نبود. به عنوان مثال يكبار براي من سؤال پيش آمد كه مگر نميگويند تساوي حقوق رجال و نساء وجود دارد، پس چرا در بيتالعدل يك زن هم عضو نيست؟ ميگفتند به خاطر اينكه زنان طهارت و نجاست دارند! در حاليكه آنها هيچ چيز را نجس نميدانند. ميگفتم خب خانمهاي بالاي پنجاه سال كه عذر شرعي ندارند، چرا يك زن پنجاه سال به بالا در بيتالعدل حضور ندارد؟ ميگفتند حالا سؤالت را ميفرستيم بالا و جوابش را برايت ميگيريم كه البته هيچ جوابي هم نيامد.
12. گفته ميشود يكي از اصول بهائيت، نداشتن تعصب است، آيا اينطور بود؟
اتفاقاً برعكس، هميشه ميگفتند اصلاً نبايد تعصب داشت ولي خودشان سرشار از تعصب بودند. يك بار من به عكس عبدالبهاء نگاه كردم و حس كردم به هر طرفي كه ميچرخم، عكس مرا نگاه ميكند. به دوستم گفتم: اين عكس چرا اينطوريست، هر طرف ميروي انگار اين پيرمرده آدم را نگاه ميكند؟ خيلي نارحت شد و گفت: درست صحبت كن بگو حضرت عبدالبهاء، چرا جسارت مي كني! در حاليكه به پيامبر و امامان بحق ما توهين ميكنند و ما بچهمسلمانها هيچكاري نميكنيم! من هم با رفتوآمد در جلساتشان خيلي تعصب پيدا كردهبودم. از طرفي خانواده من به شدت با كارهاي من مخالف بودند. برادرم در خانه به بهائيت توهين ميكرد و ميگفت آنها فلان هستند و بهمان هستند. من به شدت نارحت ميشدم و ميرفتم توي اتاق و گريه ميكردم. بعد ميرفتم خانه دوستان بهائيام و از خانوادهام گله ميكردم.
13. به عنوان كسي كه مدتي در بين آنها بوديد، متوجه رفتارهاي تشكيلاتي آنها نيز شديد؟
بله، كاملاً! مثلاً خود سميع مانند يك سرباز بود. سميع در مورد همه كارهايش از مادرش كسب تكليف ميكرد و هر وظيفهاي را كه مادرش به او ميسپرد، انجام ميداد. فرقه مانند يك پادگان است كه تنها چند نفر امر و نهي ميكنند و بقيه مجبور هستند فقط بله قربانگو باشند.
14. برنامههاي بهائيت براي پرورش بچهها و اعضاشان به چه شكل بود؟
آنها برنامههاي مختلفي براي بچههايشان دارند. يك بچه بهائي از همان پنج سالگي كلاس انگليسي ميرود. كلاس گلشن و اخلاق جزء لاينفك بهائيت است. با طرح روحي بزرگ ميشوند و بالا ميآيند و به مرور فرقه، آن چيزهايي را كه بخواهد در ذهن آنها فرو ميكند. اينطور نيست كه يكباره بزرگ بشوند و به آنها بگويند شما يك بچه بهائي هستيد.
از كودكي به آنها اجازه نميدهند در برنامههاي مذهبي مسلمانان شركت كنند. در مدرسه كه بوديم اگر در مورد محرم مراسمي بود شركت نميكردند، اگر جشن و مولودي هم داشتيم باز اينها حضور پيدا نميكردند چون اجازه نداشتند. از همان ابتدا محدود بار ميآيند و اجازه نميدهند اسلام را بشناسند. فقط به آنها ميگويند كه مسلمانان ميخواهند دين شما را از شما بگيرند و آنها را از مسلمانها ميترسانند.
15. رفتار بهائيان با مقدسات مسلمانان چگونه بود؟
به شدت به دنبال تخريب و تمسخر بودند. به عنوان نمونه يك خاطره از پدرم ميگويم: اول مصاحبه گفتم كه پدرم به دليل شراكت با بهائيها، با آنها ارتباط داشت و اين ارتباط تا آنجا پيش رفت كه يك شب پدرم تصميم ميگيرد به محفل بهائيان برود و به بهائيت ايمان بياورد. در آنجا به او ميگويند بايد قرآن را آتش بزند. در اين لحظه پدرم عصباني ميشود و ميگويد من هر چيزي را ميتوانستم بپذيرم و برايم قابل درك بود جز اينكه بخواهم قرآن را آتش بزنم. ارزش قرآن بسيار زياد است. همين كار باعث ميشود كه شراكتشان را به هم بزند.
هيچوقت يادم نميرود يك زمان خانه يكي از دوستان بهائيام بوديم، تلويزيون داشت مداحي پخش ميكرد و دوستم به سرعت يادداشت برميداشت، من متوجه دليل كارش نشدم بعد ديدم كه در يك جلسهاي متن مداحي را ميخواندند و مسخره ميكردند.
يك مورد ديگر برايتان بگويم، يك روز در حال گوش دادن به موسيقي بودم كه ديدم، يك نفر آمد و كامپيوترم را خاموش كرد و با عتاب به من گفت: دختر چه كار ميكني امشب شب صعود بهاء است. در صورتي كه شب قدر و شب عاشورا موسيقي آنها براه است. يادم هست شب شهادت حضرت زهرا(س) رفته بوديم بيرون شهر، عروسي يكي از بهائيها بود!
16. آنها روي چه كساني سرمايهگذاري ميكنند و چه كساني را در جمعشان راه ميدهند؟
يكبار كه دبيرستاني بودم، يكسري از بچهها را براي جلسهاي دعوت كرده بودند كه با آنها در مورد بهائيت صحبتكنند. روي بچهمسلمانهايي كار ميكنند كه احساس كنند ميتوانند جواب مثبت بگيرند. كسي را انتخاب ميكنند كه ربطي با بهائيت داشته باشد. افرادي كه برايشان مسلمان و بهائيت فرقي نداشتهباشد. يك بهائي زماني چشمش برق ميزند كه يك مسلمان بگويد: عيسي به دين خودش و موسي به دين خودش ما با هم هيچ فرقي نميكنيم، اين برايشان يك امتياز مثبت است.
17. فعاليت آنها در حوزه مراكز آموزشي ما به چه شكل است؟
اتفاقاً فرقه بهائيت روي مهدكودكها و مدارس دست گذاشته است. اگر الآن مسئولي حرف مرا ميخواند دوست دارم روي اين موضوع تأكيد بشود كه چرا نبايد مربي مهدكودكها و مدارس ما غربالگري شوند و درست گزينش شوند. چرا بايد مهدكودكهاي ما مربي بهائي داشته باشند؟ چرا معلم دبستان ما بايد بهائي باشد. در مهدكودك و مدارس مربيان از صبح تا ظهر در يك اتاق دربسته هستند و كسي با آنها كاري ندارد، هيچكس نميداند آنها چه ميكنند؟ نميدانند كه آن مربي در كلاس چه چيزي به بچهها ياد ميدهد، بچهاي كه ذهنش براي شنيدن هر حرفي آماده است. فعاليت آنها فقط محدود به مدارس نميشود. يك فرد بهائي هست به نام نويد بازماندگاني، اين فرد به شدت فعاليتهاي عملي و علمي انجام ميدهد. از كلاس زبان و موسيقي گرفته تا كلاسهاس مشاوره. چرا بايد اين فرد به راحتي فعاليت كند؟ چرا بهائيها بايد بيايند و در شيراز، طرح جهاد راه بيندازند؟ چرا نبايد نظارت باشد تا كس ديگري مانند من اسير اين فرقه نشود؟
18. در مورد طرح جهاد چه ميدانيد؟
چند وقت پيش گروهي از بهائيها صبحهاي جمعه ميرفتند در يكي از روستاهاي شيراز و با ابراز محبتهاي دروغين و دادن خدمات رايگان به مردمي كه از لحاظ معيشتي در سختي بودند، شروع ميكردند به تبليغ بهائيت. دقت كنيد صبحهاي جمعه اين كار را ميكردند، چرا شنبه نه، چرا يكشنبه نه؟ گذاشتند روز جمعه چون متعلق به امام زمان(عج) است، آن هم در محلهاي پايين شهر كه مردم مذهبيتري دارد. آن وقت پسري را از يك خانواده مسلمان انتخاب ميكنند كه اسمش مهدي باشد! چرا اسمش مهدي باشد چرا رضا نه؟ چرا امير نه؟ در ضمن بايد مهدي در سني باشد كه به راحتي به زنان دست ندهد! آنها آنقدر در محل رفتوآمد ميكنند تا مهدي با آنها دست بدهد، بغلشان كند حتي ببوسدشان. سياست را ميبينيد، صبح جمعه، يك محله پايين شهر، يك خانواده مسلمان، يك پسر بچه به نام مهدي و آخر قصه! ببنيد چطور دارند كار ميكنند و ما را از كجا بدبخت ميكنند؟
19. چگونه رفتار و تبليغ ميكنند كه بتوانيم آنها را تشخيص بدهيم؟
الحمدالله خيلي هم سخت نيست، من چون با آنها بودم بين صد تا مسلمان هم ميتوانم آنها را از قيافههايشان، تشخيص بدهم. يك نكته جالب اينكه زنان و مردان مسلمان هر چقدر كه پيرتر ميشوند چهرهشان بهتر ميشود، نورانيتر ميشوند. اما زن و مردهاي بهائي، پناه بر خدا هر چقدر كه پيرتر ميشوند كريهتر و عجوزهتر ميشوند، من اين را به عينه ديدهام.
واقعاً با آنها بودن باعث ميشود نكبت عجيبي آدم را فرابگيرد. اينكه با آنها رفتوآمد داشته باشي، غذايشان را بخوري واقعاً نكبت ميآورد. نميدانم چطور ولي اگر باآنها باشي متوجه ميشوي كه نسبت به بقيه فرق دارند.
يك نكته جالب بگويم، در ادارهاي كه الآن شاغل هستم، يك آبدارچي داشتيم كه من انگشتر اسم اعظم را در دستش ديده بودم، خيلي جا خوردم. خود را به او نزديك كردم و متوجه شدم كه مادرش بهائي و پدرش مسلمان است و او به واسطه مادر و خانواده مادرياش به بهائيت ايمان ميآورد و محب ميشود. من رفتم و قضيه را با حراست در ميان گذاشتم. اگر به كاركنان حراست اطلاعات بدهند و براي آنها آموزشي در نظر بگيرند، حتماً ميتوان آنها را شناخت و جلوي فعاليتشان را گرفت.
20. بارها شنيدهايد كه تشكيلات بهائيت، عامل اسرائيل است، آيا به همچنين موردي برخورد كرديد؟
شايد مستقيم چيزي نديده باشم اما نكته جالبي كه براي من وجود داشت اين بود كه در جلسات ضيافت صندوقي بود كه هر كس از اعضا پولي در آن ميانداخت و محتويات اين صندوق مستقيماً به اسرائيل ميرفت. وقتي پول ميرود، اطلاعات نميرود؟ صددرصد اطلاعات هم منتقل ميشود. حمايتي كه از آنها ميكنند بيدليل نيست. چرا بهائيها راحت ميتوانند به كشورهاي اروپايي و يا امريكا سفر كنند و اقامت بگيرند ولي من نميتوانم؟ پس معلوم ميشود كه يك مراوده و حمايتي وجود دارد.
21. به نظر خودتان عامل اصلي جذب و گرايش شما به فرقه ضاله بهائيت چه بود؟
من در سني بودم كه دوست داشتم متفاوت باشم. اينكه با سايرين فرق داشتهباشم، يك اعتقاد خاص داشتهباشم، دنبال طرز تفكري بودم كه خيلي خاص و بروز باشد. جدا بودن زن و مردها را آنطور كه اسلام ميگفت دوست نداشتم. رفتار مختلط و راحت را ميپسنديدم. عامل ديگر غرور بود. هميشه احساس ميكنم از جايي نابود شدم كه فكر ميكردم يك انسان مؤمن هستم. قبل از اينكه محب شوم جلسات مختلف ميرفتم، دعا ميخواندم، فكر ميكردم خيلي ميفهمم. يك ميوه زماني ميگندد كه رسيده باشد، يك آدم هم زماني نابود ميشود كه فكر كند خيلي ميفهمد. وقتي فكر كني كه كال هستي، تلاش ميكني كه خود را ارتقا دهي. به قول سقراط “ميدانم كه نميدانم” آن موقع سعي ميكني شعور خودت را افزايش دهي. من هم چون فكر ميكردم خيلي ميفهمم گنديدم اگر كمي از غرور خودم كم كرده بودم الآن اينجا نبودم.
22. يعني قبل از اينكه وارد بهائيت شويد، مذهبي بوديد؟
بله، فرد مؤمني بودم، هر روز هفته جلسات دعا ميرفتم، دعا خواندن عشق من بود. شايد از لحاظ ظاهر خيلي رعايت نميكردم، ولي دعا و نماز خواندن به من آرامش ميداد. حتي به نظام جمهوري اسلامي ايران هم علاقمند بودم. يادم ميآيد يك روز در دبيرستان يكي از دوستانم به آقاي خامنهاي توهين كرد من هم با صندلي زدم توي كمرش! براي خودم بسيار عجيب است كه چطور از عرش به فرش رسيدم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)