علامت و نشانه
صفحاتی که قرار است بر آنها پرده ای آویخته شود و پیامی بر آنها نقش بندد ، دیرکها و ستونهائی که قرار است حامل این صفحات باشند ، علیالاصول و در روزگاران نو و دیگر کشورها توانسته اند به خلق مکان و نشانه شهری منجر شوند و به زیبائی منظر شهری مدد رسانند ولی آنچه در تفکر سوداگرانه در شهر تهران رخ داده است ، حیرت انگیز است , بدان سبب که در ذهن طراح و سازنده و سفارش دهنده هیچگاه مفهوم مکان طرح شده است , هیچکدام آنان به مکانی که قرار این نشانه ها در آنها قرار گیرند تاملی نکردهاند و شاید هیچگاه این به ذهن خطور نکرده است که آنچه ساخته میشود خود میتواند پیامی باشد برای معرفی مکان شهری ، تقویت یا ایجاد آن .
سرمایه ای فراوان به خرج رفته است تا دیرکها و صفحاتی را بر پا دارند که توجه کسی را جلب نمیکنند ، مکانی با ویژگیهای خاص را نمیسازند تا آدمی و رهگذران در آن جای , نقش و نشان خود را بر مکان زنند و پیامهای ارسالی از آن را به خوبی دریافت کنند , سرمایهای بیهوده خرج شده است تا فضائی بیهودهتر را بوجود آورد , بیهودگی در بیهودگی . چگونه می توان از ذهن شهر خواست تا بیهوده را در خود جای دهد بر هر نشانهای که بیهودگی را نشانگر است ساعتی قرار گرفته است که می خواهد نشانه از زمانهای باشد که وقت در آن اهمیتی فراوان دارد و همه آنها در جای قرار گرفته اند که نه عابر پیاده آنها را می بیند و نه کسانیکه سوار بر اتومبیلهای تندرو هستند به آنها توجهی ندارند . و آنجا که نیز قرار است دیده شوند ، محصولی را تبلیغ می کند که نشانهای است از زندگی مصرفی روزگاران نو, که قرار است هر آنچه امروز تولید می شود فردا چون بیهوده ای به دور انداخته شود .
زشتی معماری شهری ، بی انسجامی آن ، غیر بومی بودن آن و مصرفی بودن آن همگی با دیرکی و صفحه ای بیهوده تر تکمیل میگردند ، زشتی زشتی را تکمیل می کند و بر آشفتگی و بی قراری ذهن می افزاید . همه چیز ساخته شده که ویران گردد و پا برجا باقی نماند ، در این تخریب دائمی چگونه می توان به نشانه ، خاطره ، نماد و حافظه جمعی شهر اندیشید ؟ و چگونه می توان از شهری با حافظه تاریخی یاد کرد ؟ شهر بی حافظه انسان بی حافظه را ماند ، سرگردان و بهت زده . دیرک و صفحه ای که به خودی خود می توانست، نوعی زیبائی را یادآور شود ، در استقرار خود در متن شهر گم میشود و بر زشتی محیط پیرامونی فرد عابر می افزاید و هر آنچه افزوده می شود نیز سعی در زشتتر نشان دادن فضای شهری دارد .
پرده از پی پرده و صفحه از پی صفحه در دیوار شهر را در خود گرفته اند ، ذهن عابر آنچنان از پیام های پی در پی آکنده می گردد که در نهایت حاوی هیچ پیامی نمیشود و هیچ ذهنی را به خود جلب نمیکند . دیوارهای شهر می مانند آغشته و پوشیده از نقاشیهای بیهوده که نه توجهی را جلب می کنند و نه زیبائی را طرح.
دگرگونی و دگردیسی
شهر چون همیشه روزگار خود ، پوست می اندازد ، چهره عوض می کند ، خود را به روز می سازد ، نشانه ای می شود از زمانه خود و از هنجارها و رفتارهای اجتماعی – اقتصادی ، فرهنگی و سیاسی دوران خود . شهر بیان کالبدی ، فضائی خواستهای مردمانی است که در آن میزنید . شهر نشانهای روشن از اقتصاد شهری زمانه خود است و از فرهنگ شهری که آن اقتصاد را سبب ساز شده است و خود را از آن تاثیر یافته است . شهر بازتاب دگرگونیهای زمانه ماست که در بسیاری موارد دگردیسی آن را نیز را رقم زدهاند .
آنچه بر در و دیوار شهر نیز نقش میبندد هم حاکی از همین رفتارها و هنجارهاست و هم حاکی از دگرگونی آنهاست و یا حتی تشویق به دگرگونی آنها . آنچه بر در و دیوار شهر نقش می بندد ، مشوق سلیقه این زمانه است ، سلیقه ای که گاه از سوی شهروند طلب می شود و گاه میخواهد سلیقه شهروند را جهت دهد و هدایت کند . پیامهای آویخته شده در شهر,در عمل شهری را به شهرنشان می دهند که قرار است آن شود ، دگرگونیهائی را طرح میکند که میل به دگردیسی شهر دارند . شهر می خواهد خود را در مقیاسی جهانی طرح کند ، با همه نشانههای آن ، از فرودگاه گرفته تا جاده های سریعالسیر درون شهری و برج مخابرات .
شهری مملو از ساختمانهای بلند و فضاهای باز و گسترده , بی اعتنا به اقلیم و بوم ، به فرهنگ مردمان و سرزمین . شهری که خود را با پرده های نمایشی و سینمائی بزرگ معرفی می کند که هر لحظه در آن پیامی ظاهر می شود و تصویری می آید که نوعی دیگر از زندگی را تبلیغ کند . شهری که قرار است همه چیز در آن نشانه ای باشد از جهان مصرف گرا و سوداگر امروز ، هر آنچه بر در و دیوار شهر نقش می بندد حاکی از زندگی دیگرگونهای است .
از اسباب و اثاثیه خانه گرفته تا شکل و شمایل شهر تا هنجارها و رفتارهای مردمان . مردمانی که ناخودآگاه و به گونهای بس زیرکانه در تحولی برون از نفس قرار گرفتهاند ، تحولی که سر در دگردیسی رفتارها و هنجارهای آنان دارد , که این شاید علیرغم خواست آنان نیز باشد ، ولی آنان را گزیر و گریزی از آن نیست .منظر شهری در حال تکمیل دگردیسی خود است و هیچ خاطره آشنائی را به ذهن متبادر نمیسازد . منظری است جهان وطن که در هر جائی میتوان یافتش و سراغی از آن گرفت . منظری که در پی جهان وطنی شدن میل به بی وطنی دارد . و این درحالی است که مردمانی که خود در حال دگرگونی ارزشهایشان میبینند ، هنوز باورها و سنتهای خودشان را دارند و هنوز در هیاهو و آشفته بازار حاصل از دگرگونیهای پیاپی ، رفتارها و هنجارهای آشنای خود را پی میگیرند و هنوز چون روزگاران گذشته نه چندان دور خود , همان رفتارهائی را با فضای شهری و خیابان و جادههایش نشان می دهند که در تعارض کامل با عملکرد این فضا و آن خیابانهاست . به ظاهر همه چیز در حال نو شدن است و همه پیامهائی که بر شهر آویخته شده یا از آن صادر میشوند خبر از این دگرگونیها می دهد . حال آنکه در بطن شهر رفتارها و هنجارهای اجتماعی – فرهنگی کهن نوع دیگر از زندگی را پی میگیرد . شهر دچار دوگانگی و دوبن مایهگی گشته است و چهره هائی متفاوت از خود را در لحظه های برهم افتاده, نشان می دهد .
اطلاعات و پیامهائی که از شهر می رسد ، دگرگونی زندگی شهری را می خواهد و شاید نیز دگردیسی آن را . در این دگردیسی و در بسیاری مواقع چهره زشت از شهر رخ مینماید که با نازلترین سلیقه ها شهر آراسته شده است . تنها نبودن در شهر ، نه با فضای شهری ، مکانهای جمعی و عرصههای عمومی آن که با تلفن همراه و دیگر ابزارهای ارتباطی نو تعریف می شود که در متن آن نیز تصویری از شهری داده می شود که هیچ مناسبتی با شهر آشنای این سرزمین ندارد . عبور از دنیای شهر به دنیای شهر تخیلی( دیزنی لند ) در حال انجام است . کج سلیقگی ها و بیسلیقگیها حکایت از نزول رفتارهای زیبا شناسانه مردمانی دارد که روزگارانی نه چندان دور ، سلیقه ها و رفتارهائی درخور داشتند .در شهر بی رنگ ، رنگ در نازلترین شکل خود کاربست یافته است . هیچ عنصری از شهر , از اسباب اثاثیه شهری تا فضای آن نیست که به درستی و با سلیقه برجای خود نشسته باشد و مردمان بی توجه به همه این موارد با زشتی خو گرفتهاند و بی توجه به آن خود نیز به زشتی گرائیدهاند و در میانه این هیاهو , دیدن شهروندی که خود را آراسته به سلیقه روزگاران نو و استفاده از ابزار نو ، سخت دیدنی میگردد ، او که خود را به همه چیزهای نو آراسته است ، بیآنکه بداند نمادی میگردد برای زشتیها و بدسلیقگیهای شهر . در میانه زشتیهای فضای شهری پیرامون خود گام بر میدارد و عبور میکند بی آنکه بداند خود عنصری از این زشتی است .
در و دیوار ، جوی آب و کفسازی پیاده رو ، صندلی و علائم شهری و ... و عابران و ایستادگان کدام یک میخواهند نشانهای از زیبائی باشند ؟ معماری شهری ، ایستگاه اتوبوس ، فضای میدان ، این کنج یا آن گوشه شهری کدامیک میخواهند نشانهای باشد از این دگردیسی و دگرگونی ؟
سلیقه ، رفتار ، هنجار و شهر
در همه جای شهر تبلیغ برای زیستن در برجهای بلند دیده می شود ، سلیقه مردمان برای زیستن در خانه ای از خود , به داشتن آپارتمانی در طبقهای هرچه بالاتر , درحال دگرگونی است ، شهروند نه در مقیاس خود و از ارتفاعی معمولی که از بالا به شهر می نگرد . زیستن در برج یعنی "مدرن بودن " و این تجدد طلبی در حال ویران کردن شهر از بیخ و بن است و بدیهی است که در برج زیستن ملزومات دیگری برای زیستن میخواهد ، ملزوماتی که هر لحظه نوعی جدیدتر از آن عرضه میشود و " مدرن بودن " یعنی دور انداختن هر آنچه که مطابق سلیقه امروز نیست ، شهر نیز در حال دور انداختن ملزوماتی است که همین دیروز کارآمد بود و هنوز هست ولی مطابق سلیقه زندگی سوداگر و مصرفی امروز نیست .
" زندگی بر فراز بلندترین برج مسکونی و در دل ابرها " آرزوی شهروند امروزین میگردد و در همه جا تبلیغ میگردد ، چه باک که این زندگی در میانه هیاهوی بزگراههای درون شهری باشد که این برج مسکونی را در برگرفتهاند ، چه باک که این زندگی بیشترین هزینه ها را هم به ساکن و هم به شهر تحمیل کند ، مهم در " مدرن بودن " است ، که از در و دیوار شهر تبلغ می شود . و این " آرزو" با " باور یک رویای" دیگر که بنحوی گسترده در صفحهای عظیم در شهر تبلیغ می گردد همراه می شود ، داشتن اتومبیلی که ضمانتی 5 ساله دارد . شهر سلیقههای خود را یکی پس از دیگری اعلام می کند شهروندی که در آپارتمانی از آن برج نشسته است و رویای او با داشتن اتومبیلی با پنج سال ضمانت به تحقق پیوسته است – دیگر نمیتواند از وسایلی در خانه خود استفاده کند که از قبل میداشته است ، لازم است آنها را نیز طبق سلیقه ای که بر در و دیوار شهر نقش بسته است ، عوض کند و خانه خود را با آنها بیاراید . او دیگر نمی تواند با ابزار ارتباطی که همین سال پیش خریداری کرده بود احساس " مدرن بودن " داشته باشد ، لازم است قبلیها را به دور اندازد . شهر در همه جای خود این پیام را بدو می رساند. همه چیز باید دگرگون شود و تعویض گردد . حتی رفتارها و هنجارهای مرزی .
طبق آنچه بردر و دیوار شهر نقش بسته است , در همه جا باید با " ویروس ها " مقابله کرد و برای هر ویروسی ضد ویروسی وجود دارد ، شاید هنوز آنچه از روزگاران کهن باقیمانده باشد دارای ویروس باشد ، کدامین ضد ویروس را باید برای آن تدارک دید ؟ همه چیز را باید نو کرد تا " ویروسی " باقی نماند . شهر نیز باید نو شود ، رفتارها و هنجارها باید با سلیقه زمانه همراه شود ، دیگر نمی توان در شهری زیست که هنوز نوسازی آن تکمیل نشده باشد ، شهر هم در ابعاد خود چنین پیامهائی را صادر می کند . دیواره های ممتدی از شهر این گونه تجدد طلبی را تیلبغ می کنند ، دیواره هائی در کناره جاده های سریع السیر درون شهری که بر فراز آنها برج ها یکی پس از دیگری سر از خاک بر آوردهاند . برجهائی که قرار است همه آرزوها و غرایز سرکوب شده فرد شهروند را برآورده سازند .
واژهها نیز دگرگون می شوند تا معنای تجدد طلبی تکمیل گردد ، همانگونه که لباسها و ظاهرها آدمیان نیز به گونه ای تغییر می یابند که نشانهای بارز از تجدد طلبی باشند . همه چیز از بن در حال فروپاشی و ساخت مجدد است و پیامهائی که از پردهها آویخته شده در شهر به گوش میرسد و دیده میشود مشوق این فروپاشی و ساخت مجدد هستند .
طرفه اینکه این پیامها عمدتاً در مکانهائی از شهر دیده می شوند ، که دوباره باید شاهد این تخریب و نوسازی دائمی باشند . مکانها و بافتهائی که روزگاری کهن نامیده می شدند و تاریخی ، روزگاری دیگر فرسوده خوانده شدند و بیهوده و امروز آسیب پذیر نام گرفته اند . پیام شهر به این مکانها دگرگونی از بیخ و بن است و انقطاع با آنچه که بوده است و تا هنوز هست .
سخن پایانی
در دور دست ها منارهای مسجد مدرن شهری در مقیاس و ابعادی حیرت اگیز در نگاه شهروندانی که به سرعت از جادههای درون شهری میگذرند مینشیند و در زمینه نزدیک پرده ای بزرگ واژهای را بیان می دارد که گرچه پیام از روزنامهای دارد ولی در واقع امر مفهوم شهر در همه ابعاد آن را تعریف می کند " سرمایه " . سرمایهای که در گردش سوداگرانه خود همه چیز را سمت و سو داده است و می دهد و شهر و شهروند بی آنکه خود بخواهند دردام آن گرفتار آمده اند ، دامی که با پیامهائی وسوسه انگیز , شهر و شهروند را به درون خود می کشد و چهره ای تجدد طلب و روز آمد از خود و از آنها را تصویر می کند ، چهرهای که با نگاهی وسوسهانگیز گاه آشکار و گاه پنهان خود را پس همه پیامهای شهری پنهان کرده است . شهر و شهروند پیامهای ارسالی را درک می کنند و سعی دارند خود را با آنها وفق دهند . پیامهائی که سراسر حاکی از زندگی مصرفی و جهان شمولی هستند که فقط و فقط به دور ریختن چیزهای مفید و کارا ، خواه یک چیز کوچک باشد خواه یک شهر . شهر و شهروند در تضادی فلسفی گیر افتادهاند و به ناچار تن به تحولی برون از نفس دادهاند ، دوبن مایگی، هم این و هم آن بودن شهر و شهروند را به تقابلی دائمی واداشته است . راه برون رفت نیز از دل پیام ها می گذرد و بن مایه ای که آنها را در بر میگیرد . باید به یاد داشت که پیام خاطره ساز است و در حافظه می نشیند .
علاقه مندی ها (Bookmarks)