دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: خدا

  1. #1
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    ریاضی و فیزیک
    نوشته ها
    1,331
    ارسال تشکر
    1,417
    دریافت تشکر: 5,704
    قدرت امتیاز دهی
    7239
    Array
    کاساندان's: جدید119

    Lightbulb خدا


    به خدا تا اندازه ای امیدوار باش که جرات گناه کردن پیدا نکنی و از او تا اندازه ای بترس که از رحمت او ناامید نشوی . . .

  2. #2
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    ریاضی و فیزیک
    نوشته ها
    1,331
    ارسال تشکر
    1,417
    دریافت تشکر: 5,704
    قدرت امتیاز دهی
    7239
    Array
    کاساندان's: جدید119

    پیش فرض پاسخ : خدا

    ای بنده ی ما چه بی وفـایی کز مهر به سوی ما نیایی
    آنگه که تو را دهیم دردی نـاچـار شوی،دمـی بیـایی
    وان دم که تو را دهم شفایی یاغی شوی و دگر نیایی

  3. #3
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    ریاضی و فیزیک
    نوشته ها
    1,331
    ارسال تشکر
    1,417
    دریافت تشکر: 5,704
    قدرت امتیاز دهی
    7239
    Array
    کاساندان's: جدید119

    پیش فرض پاسخ : خدا

    به خدا اعتماد کن..!!

    داستان درباره يك كوهنورد است كه مي خواست از بلندترين كوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازي، ماجراجويي خود را آغاز كرد ولي از آنجا كه افتخار اين كار را فقط براي خود مي خواست، تصميم گرفت تنها از كوه بالا برود.او سفرش را زماني آغاز كرد كه هوا رفته رفته رو به تاريكي ميرفت ولي قهرمان ما به جاي آنكه چادر بزند و شب را زير چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا اين كه هوا كاملاٌ تاريك شد. به جز تاريكي هيچ چيز ديده نميشد سياهي شب همه جا را پوشانده بود و مرد نميتوانست چيزي ببيند حتي ماه وستاره ها پشت انبوهي از ابر پنهان شده بودند .كوهنورد همانطور كه داشت بالا ميرفت، درحالي كه چيزي به فتح قله نمانده بود، ناگهان پايش ليز خورد و با سرعت هر چه تمام تر سقوط كرد..
    سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامي خاطرات خوب و بد زندگي اش را به ياد ميآورد. داشت فكر ميكرد چقدر به مرگ نزديك شده است كه ناگهان احساس كرد طناب به دور كمرش حلقه خورده و وسط زمين و هوا مانده است
    .حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط كاملش شده بود. در آن لحظات سنگين سكوت، چاره اي نداشت جز اينكه فرياد بزند:
    خدايا كمكم كن”. ناگهان صدايي از دل آسمان پاسخ داد از من چه ميخواهي ؟ - نجاتم بده.
    -
    واقعاٌ فكر ميكني ميتوانم نجاتت دهم؟!
    -
    البته تو تنها كسي هستي كه ميتواني مرا نجات دهي.
    -
    پس آن طناب دور كمرت را ببر!براي يك لحظه سكوت عميقي همه جا را فرا گرفت و مرد تصميم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نكند.روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده يك كوهنورد را پيدا كردند كه طنابي به دور كمرش حلقه شده بود در حاليكه تنها يك متر با زمين فاصله داشت!!و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگي خود چسبيده ايد؟ آيا تا به حال شده كه طناب را رها كرده باشيد؟ هيچگاه به پيامهايي كه از جانب خدا برايتان فرستاده ميشود شك نكنيد.هيچگاه نگوييد كه خداوند فراموشتان كرده يا رهايتان كرده است.هيچگاه تصور نكنيد كه او از شما مراقبت نميكند و به ياد داشته باشيد خدا همواره مراقب شماست

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •