امشب حافظ برام این اومد:
آن يار كزو خانهء ما جاي پري بود _____ سر تا قدمش چون پري از عيب بري بود
دل گفت فروكش كنم اين شهر به بويش _____ بيچاره ندانست كه يارش سفري بود
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد _____ تا بود فلك شيوهء او پردهدري بود
منظور خردمند من آن ماه كه او را _____ با حسن ادب شيوه صاحب نظري بود
از چنگ منش اختر بد مهر بدر برد _____ آري چه كنم دولت دور قمري بود
اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر رفت _____ باقي همه بيحاصلي و بيخبري بود
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرين _____ افسوس كه آن گنج روان رهگذري بود
عذري بنه اي دل كه تو درويشي و او را _____ در مملكت حسن سر تاجوري بود
خود را بكش اي بلبل ازين رشك كه گل را _____ با باد صبا وقت سحر جلوهگري بود
هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ _____ از يمن دعاي شب و ورد سحري بود
من به فال شب یلدام اعتقاد دارم... امیدوارم برام توش خیر باشه...![]()







پاسخ با نقل قول



علاقه مندی ها (Bookmarks)