خطبه83-عبرت ازمرگ
هرروز به سختي درد ميكشدوهرشب رنج وبيماري به سرااغش ميرود.درميان برادري غمخوار وپدري مهربان وناله كنده اي بي طاقت وبرسينه ي كوبنده اي گريان افتاده است.امااودر حالت بيهوشي وسكرات مرگ وغم واندوه بسيار وناله دردناك ودرد جان كندن باانتظاري رنج آور دست به گريبان است.پس از مرگ اورامايوس واردركفن پيچانده ,درحالي كه تسليم وارام است.برميدارند وبرتابوت ميگذارند.خسته ولاغر به سفرآخرت ميرود كه فرزندان وبرادران اورابه دوش كشيده تا سرمنزل غربت.انجا كه ديگراورانميبينند وآنجا كه جايگاه وحشت است,پيش ميبرند.اما هنگامي كه تشييع كنندگان بروندومصيبت زدگان بازگردند,درگودال قبرنشانده,براي پرسش حيرت آور,زمزمه غم آلود دارد.وبزرگترين بلاي آنجا فرود آمدن درآتش سوزان دوزخ وبرافروختگي شعله ها ونعره هاي آتش است كه نه يك لحظه آرام گيردتااستراحت كند ونه آرامشي وجود دارد كه ازدرد او بكاهد ونه قدرتي كه مانع كيفراو شود ونه مرگي كه اورا ازاين همه ناراحتي برهاند ونه خوابي كه اندوهش رابرطرف كند.درميان انواع مرگ ها وساعت ها مجازات گوناگون گرفتاراست.به خدا پناه مي بريم.
خطبه221
شرح حالات رفتگان
در حالى كه آنها داراى عزّت پايدار، و درجات والاى افتخار بودند. پادشاهان حاكم، يا رعيّت سر فراز بودند كه سرانجام به درون برزخ راه يافتند، و زمين آنها را در خود گرفت، و از گوشت بدنهاى آنان خورد، و از خون آنان نوشيد، پس در شكاف گورها بى جان و بدون حركت پنهان مانده اند. نه از دگرگونىها نگرانند،نه از زلزله ها ترسناك، و نه از فريادهاى سخت هراسى دارند. غائب شدگانى كه كسى انتظار آنان را نمىكشد، و حاضرانى كه حضور نمىيابند، اجتماعى داشتند وپراكنده شدند، با يكديگر مهربان بودند و جدا گرديدند، اگر يادشان فراموش گشت، يا ديارشان ساكت شد، براى طولانى شدن زمان يا دورى مكان نيست، بلكه جام مرگ نوشيدند. گويا بودند و لال شدند، شنوا بودند و كر گشتند، و حركاتشان به سكون تبديل شد، چنان آرميدند كه گويا بيهوش بر خاك افتاده و در خواب فرو رفتهاند. همسايگانى هستند كه با يكديگر انس نمىگيرند و دوستانىاند كه به ديدار يكديگر نمىروند. پيوندهاى شناسايى در ميانشان پوسيده، و اسباب برادرى قطع گرديده است. با اينكه در يك جا گرد آمدهاند تنهايند، رفيقان يكديگرند و از هم دورند، نه براى شب صبحگاهى مىشناسند، و نه براى روز شامگاهى. شب، يا روزى كه به سفر مرگ رفته اند براى آنها جاويدان است. خطرات آن جهان را وحشتناكتر از آنچه مىترسيدند يافتند، و نشانههاى آن را بزرگتر از آنچه مىپنداشتند مشاهده كردند. براى رسيدن به بهشت يا جهنّم، تا قرارگاه اصلىشان مهلت داده شدند، و جهانى از بيم و اميد برايشان فراهم آمد. اگر مىخواستند آنچه را كه ديدند توصيف كنند، زبانشان عاجز مىشد.
پيام مردگان
حال اگر چه آثارشان نابود، و اخبارشان فراموش شده، امّا چشمهاى عبرت بين، آنها را مىنگرد، و گوش جان اخبارشان را مىشنود، كه با زبان ديگرى با ما حرف مىزنند و مىگويند: چهرههاى زيبا پژمرده و بدنهاى ناز پرورده پوسيده شد، و بر اندام خود لباس كهنگى پوشاندهايم، و تنگى قبر ما را در فشار گرفته، وحشت و ترس را از يكديگر به ارث بردهايم، خانههاى خاموش قبر بر ما فرو ريخته، و زيبايىهاى اندام ما را نابود، و نشانهها چهرههاى ما را دگرگون كرده است. اقامت ما دراين خانههاى وحشتزا طولانى است، نه از مشكلات رهايى يافته، و نه از تنگى قبر گشايشى فراهم شد. مردم اگر آنها را در انديشه خود بياوريد، يا پردهها كنار رود، مردگان را در حالتى مىنگريد كه حشرات گوشهايشان را خورده، چشمهايشان به جاى سرمه پر از خاك گرديده، و زبانهايى كه با سرعت و فصاحت سخن مىگفتند پاره پاره شده، قلبها در سينهها پس از بيدارى به خاموشى گراييده، و در تمام اعضاى بدن پوسيدگى تازهاى آشكار شده، و آنها را زشت گردانيده، و راه آفت زدگى بر اجسادشان گشوده شده، همه تسليم شده، نه دستى براى دفاع، و نه قلبى براى زارى دارند. و آنان را مىبينى كه دلهاى خسته از اندوه، و چشمهاى پر شده از خاشاك دارند، و حالات اندوهناك آنها دگرگونى ايجاد نمىشود و سختىهاى آنان بر طرف نمىگردد.
عبرت ازگذشتگان
آه زمين چه اجساد عزيز و خوش سيمايى را كه با غذاهاى لذيذ و رنگين زندگى كردند، و در آغوش نعمتها پرورانده شدند به كام خويش فرو برد. آنان كه مىخواستند با شادى غمهارا از دل بيرون كنند، و به هنگام مصيبت باسرگرمىها، صفاى عيش خود را برهم نزنند، دنيا به آنها و آنها به دنيا مىخنديدند، و در سايه خوشگذرانى غفلت زا،بى خبر بودند كه روزگار با خارهاى مصيبت زا آنها را در هم كوبيد و گذشت روزگار توانايىشان را گرفت، مرگ ازنزديك به آنها نظر دوخت، و غم و اندوهى كه انتظارش را نداشتند آنان را فرا گرفت، و غصّههاى پنهانى كه خيال آن را نمىكردند، در جانشان راه يافت، در حالى كه با سلامتى انس داشتند انواع بيمارىها در پيكرشان پديد آمد، وهراسناك به اطبّا، كه دستور دادند گرمى را با سردى، و سردى را با گرمى درمان كنند روى آورند كه بى نتيجه بود، زيرا داروى سردى، گرمى را علاج نكرد، و آنچه براى گرمى به كار بردند، سردى را بيشتر ساخت، و تركيبات واخلاط، مزاج را به اعتدال نياورد، جز آن كه آن بيمارى را فزونى داد، تا آنجا كه درمان كننده خسته، و پرستارسرگردان، و خانواده از ادامه بيمارىها سست و ناتوان شدند، و از پاسخ پرسش كنندگان درماندند، و در باره همان خبر حزن آورى كه از او پنهان مىداشتند در حضورش به گفتگو پرداختند.
تهیه وتنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
ادامه دارد....
علاقه مندی ها (Bookmarks)