می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!
+ تاريخ جمعه پنجم مهر 1392ساعت 13:40 نويسنده sara | 53کامنت
تنهایی یعنی...
تنهایی یعنی باطری گوشیت همیشه تا آخر پُر باشه ...
تنهایی یعنی توی مسافرت همه 2 تا چَمِدون جَمع کنن تو فقط هندزفری و گوشیت رو برداری ...
تنهایی یعنی شبا وقتی میخوای بخوابی به نداشتنش فکر کنی ...
تنهایی یعنی وقتی یه جایی همه میخندن تو لبخند بزنی ...
تنهایی یعنی فقط حق داشته باشی زیر چشمی نگاهش کنی ...
تنهایی یعنی وقتی روی تمام کتابایی که میخونی عکس قلب شکسته بکشی ...
تنهایی یعنی بخوای داد بزنی ولی کَسی نباشه آرومت کنه ...
تنهایی یعنی دلت بخواد کنار اون صبحونه بخوری ...
تنهایی یعنی صبحا که بیدار میشی بگی اَه ...
تنهایی یعنی هیچ کَس نباشه خودتو براش لوس کنی ...
تنهایی یعنی امروز با تو بودن ... فردا فراموشت کردن و پیدا کردن استدلال های مسخره برای خودت که این فقط یه آشنایی بود ...
تنهایی یعنی بیا فقط دوست معمولی باشیم ...
تنهایی یعنی تو بخوای ولی اون نمیخواد ...
تنهایی یعنی گریه کردن و سر گذاشتن روی دیوار ...
تنهایی یعنی هر کَسی که دیدت بگه هه ...
تنهایی یعنی خیالبافی توی یه ذهن داغون ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)