اولين مرحله رشد رواني از ديدگاه اريکسون، شکلگيري حس اعتماد است. اينکه بتوانيم در عين حواسجمعيها و در نظرگرفتن ملاحظات اجتماعي و قانوني به ديگران اعتماد کنيم، درجهاي از پختگي است. اعتماد نقش مهمي در ايجاد و ماندگاري رابطههاي انساني دارد. بدون اعتماد همه رابطههاي عميق انساني محکوم به فروپاشي است...
البته اعتماد گاهي هزينه دارد. دليل آن هم وجود انسانهاي دروغگو و خيانتکار در جامعه است. برقراري تعادل بين حواسجمعي در عين اعتماد، بازي هنرمندانهاي است. مهارتي است که بدون آن نميتوان عاشق شد و عشق را نگهداشت.
پس عشق به اعتماد نياز دارد اما نکته ظريف اينجاست که خود عشق، اعتماد را بيشتر ميکند. فرايندي سازگارانه که جزو طبيعت عشق است و خودش، خود را تقويت ميکند.
در واقع عشق، درمان بياعتمادي است. اين يک فرايند زيستي و هورموني است و از طريق هورموني به نام «اکسيتوسين» انجام ميشود. اکسيتوسين هورمون عشق است. ميزان آن در زمان عاشق شدن بالا ميرود و حس اعتماد را بيشتر ميکند.
اکسيتوسين هورموني است که در قسمتي از مغز به نام هيپوتالاموس ساخته و وارد جريان خون ميشود. اين هورمون بيشتر بهعنوان تسهيلکننده ترشح شير در مادران شناخته شده است، در حالي که اثري فراتر از آن دارد. اين هورمون فقط مربوط به مادران نيست. در همه زنان و مرداني که عاشق ميشوند، ترشح ميشود.
در روانشناسي عشق، مطالعههاي تازهاي رابطه اکسيتوسين را با اعتماد نشان دادهاند. يکي از معتبرترين آنها، تحقيقي است که در دانشکاه بريستول انگلستان انجام شده و اين ارتباط را ثابت کرده است. اگر سهراب سپهري (دور از جانش، زبانم لال، رويم به ديوار!) روانپزشک بود، شايد از مرد بقال ميپرسيد: «اکسيتوسين سيري چند؟!» به هر حال اعتماد، پايه رابطههاي انساني به ويژه عشق است.
بدون اعتماد هيچ عشقي شکل نميگيرد يا اينکه به زودي تمام ميشود. يکي از مراجعانم که بسيار هم باهوش است، به من ميگفت اگر صادقانه با موضوع اعتماد روبرو شوي، ميبيني که در واقع همه (يا حداقل بيشتر) آدمها براي منظورهاي خاص سودجويانه به تو نزديک ميشوند.
همه منظوري دارند و در جستجوي تمتعي هستند. عشق راستين و بيچشمداشت، آنقدر کم است که به گفته خودش «در تيررس نگاه من نيست.» او موضوعي بسيار چالشبرانگيز را مطرح کرد؛ موضوعي که اگر صادقانه با آن رويارو شويم، ميبينيم که تا حد زيادي واقعيت دارد اما (که همه صحبتها در اين اماست) اين همه ماجرا نيست.
با نگاهي بدون سوگيري، ميبينيم که بيشتر آدمها بخشي ناب، بيغش و خالي از منفعتجويي هم دارند. حتي آنهايي که با رويکرد حسابگرانه وارد رابطه ميشوند، بخشي از روانشان فارغ از تمام اين حساب و کتابهاست. در نهايت ميخواهند زندگي کنند و عشق بورزند. هر انساني زمانهاي صادقانهاي دارد که بيدريغ، بيچشمداشت و ناب است.
بهتر است تلاش کنيم اين بخش از وجود انسانها را ببينيم و با آن ارتباط برقرار کنيم. اگر اين گل و لاي ظاهري منفعتجويانه را از وجودشان کنار بزنيم، به شفافيتي دروني ميرسيم که ميتوان به آن اعتماد کرد. اميدوارم اين مراجعم و همه انسانها توانايي کشف آن شفافيت دروني را پيدا کنند و در عين حواسجمعيهايشان بتوانند به هم اعتماد داشته باشند.
دکتر حافظ باجُغلي
هفته نامه سلامت
علاقه مندی ها (Bookmarks)