شاید برایت عجیب باشه این همه آرامشم
خودمانی میگویم ، به آخر که برسی فقط نگاه میکنی***میگویند شاد بنویس،نوشته هایت غم دارند...
ومن یاد مردی می افتم که با ویالونش گوشه ی خیابان شاد میزد،
اما با چشمهای خیس ...
***گفت :جبران میکنم!
گفنم :کدام را؟
عمر رفته را؟
روی شکسته را؟
دل مرده اما تپیده را؟
حالا من هیچ !جواب این تار موهای سفید را میدهی؟
نگاهی به سرم کرد و گفت:چه پیر شده ای!!
گفتم :جبران میکنی؟
گفت: کدام را؟؟؟؟؟!!!
***خدایا !چقدر سخته زندگی کردن در میان مردمی که فکرشون، سلیقه شون،نگاهشون، نظرشون با تو فرق میکنه!درست موقعی که تو به مرگ فکر میکنی اونها به خوشبختی تو می اندیشند!





پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)