روایت جوشقان کاشان
قصه روباه
روزی بود ، روزگاری بود ، غیر از خدا هیچ کس نبود . چند تا روباه بودند که با هم می رفتند روبسون . خوشحال بودند و با همدیگر بازی می کردند و می رفتند . در همین موقع دم یکی از روباه ها کنده شد . گفت : " خوب حالا که دم من کنده شد صبر کنید تا من برم دمم را بدوزم و بیام . "
خلاصه روباه رفت پیش پینه دوز گفت : " عم پینه دوز دمما بدوز ، روباه میره روبسون منم برم روبسون . "
پینه دوز گفت : من نخ ندارم برو پیش جولا نخ بگیر "
روباه رفت پیش جولا گفت : " جولا نخی ده ، نخی پینه دوز ، عم پینه دوز دمما بدوز ، روباه میره روبسون منم برم روبسون . "
جولا گفت : " من تخم مرغ که نخ بشورم ندارم برو پیش مرغ تخ بگیر تا نخ را بشورم و به تو بدم . "
روباه رفت پیش مرغ گفت : " مرغی تخی ، تخی جولا ده ، جولا نخی ده ، نخی پینه دوز ، عم پینه دوز دمما بدوز ، روباه میره روبسون منم برم روبسون . "
مرغ گفت : " من دون نخوردم که تخ بدم برو پیش علاف دونه بگیر تا من بخورم برد تخ بدم "
روباه رفت پیش علاف گفت : " علاف دونی ده ، دونی مرغی ده ، مرغی تخی ده ، تخی جولا ده ، جولا نخی ده ، نخی پینه دوز ، عم پینه دوز دمما بدوز ، روباه میره روبسون منم برم روبسون . "
علاف گفت : " من غلبول ندارم ، برو پیش غربت غلبول بگیر تا من دونها را پاک کنم و دونه ت بدم . "
روباه رفت پیش غربت گفت : " غربت غلبول ده ، غلبول علاف ده ، علاف دونی ده ، دونی مرغی ده ، مرغی تخی ده ، تخی جولا ده ، جولا نخی ده ، نخی پینه دوز ، عم پینه دوز دمما بدوز ، روباه میره روبسون منم برم روبسون . "
غربت گفت : " من پوست ندارم که غلبول ببندم برو پیش قصاب پوست بگیر تا من برد غلبول ببندم . "
روباه رفت پیش قصاب گفت : " قصاب پوسی ده ، پوسی غربت ده ، غربت غلبول ده ، غلبول علاف ده ، علاف دونی ده ، دونی مرغی ده ، مرغی تخی ده ، تخی جولا ده ، جولا نخی ده ، نخی پینه دوز ، عم پینه دوز دمما بدوز ، روباه میره روبسون منم برم روبسون . "
فصاب گفت : " من حیوان ندارم برو پیش چوبدار یک حیوار بگیر بر من بیار تا بکشم و پوست آن را به تو بدم "
روباه رفت پیش چوبدار گفت : " چوبدار حیوان ده ، حیوان قصاب ده ، قصاب پوسی ده ، پوسی غربت ده ، غربت غلبول ده ، غلبول علاف ده ، علاف دونی ده ، دونی مرغی ده ، مرغی تخی ده ، تخی جولا ده ، جولا نخی ده ، نخی پینه دوز ، عم پینه دوز دمما بدوز ، روباه میره روبسون منم برم روبسون . "
چوبدار حیوان به روباه نداد ، روباه پرید و یکی از بره ها را گرفت و فرار کرد و آورد و به قصاب داد . قصاب یک پوست داد به روباه ، پوست به غربت داد . غربت غلبولش داد . غلبولو داد به علاف ، علاف دونش داد . دونو داد به مرغ ، مرغ تخش داد . نخو داد به جولا . جولا دو تا نخش داد . نخو داد به پنبه دوز دمشو دوخت و روباه تند رفت تا به روباه ها برسه .
در حالی که می رفت به باغ انگوری رسید . چون خیلی گرسنه اش شده بود رفت تو باغ و خیلی خورد و دو تا دونه انگور به سوراخ دماغش آویزان کرد و از باغ آمد بیرون و یک کاغذی در آن حوالی پیدا کرد و به دست گرفت و رفت . دید همه ی روباه ها از روبسون برگشتند گفت : " حالا که صبر نکردید تا من بیام ، من رفتم دومم را دوختنم و در راه یک باغ انگور اجاره کردم و این هم قواله اش و کاغذ را نشان داد و گفت : پس حالا که شما صبر نکردید بیایید برویم به باغ من تا انگور بخوریم . منهم آن قدر خوردم که از دماغم بیرون امده "
روباه ها را دعوت کرد به باغ وقتی که وارد باغ شدند شروع کردند به انگور خوردن تا از دماغشان بیرون بیاید . آن قدر خوردند که همه از پا افتادند . روباه دم کنده قدری نخ پیدا کرد و دم همه را به درخت های انگور بست و خودش رفت به بالای بلندی و شروع کرد به صدا کردن . صاحب باغ فهمید با عده ای مردم چوب به دست وارد باغ شدند . خود روباه دم کنده فرار کرد . صاحب باغ و مردم افتادند به جان روباه ها خیلی کتک به آنها زدند تا اندازه ای که دم همه کنده شد و فرار کردند . روباه گفت خوب حالا همه شدیم یک طایفه دم کنده .
------------------------------------------------------------------------
روبسون : روباهستان ----------------------------------- جولا : بافنده -------------------------------------تخ : تخم
علاف : کسی که گندم و جو را تمیز می کند ---------- بِرِد : برایت --------------------------------------- غلبول : غربال
غربت : کولی -------------------------------------------- پوسی : پوست
چوبدار : کسی که کارش خرید و فروش گوسفند است
منبع : متل ها و افسانه های ایران
گردآورنده : سید احمد وکیلیان
علاقه مندی ها (Bookmarks)