کسي مي آيد از آن دورها...
نيستان تا نيستان آتشي در ناله ها پيداست
عطش مي بارد از چشمم، نگاهم خيره بر صحراست
من و اين سوز تنهايي، من و درد شکيبايي
تو اينجا با مني اما نگاهي سخت نابيناست
تو را مي جويم از هرجا، تو را مي بويم از هر باغ
دلم در آتش سوزان، نگاهم سيل خون پالاست
جدا افتاده ام از تو نمي يابم نشان، اما
دلم پيوسته مي گويد که آن آيينه در اينجاست
زمان سرگشته مي گردد، زمين بر خويش مي لرزد
صدا در کوه مي پيچد، ز توفاني که ناپيداست
کسي آن سوي اين آبي، مهيا کرده اسبش را
که مي بينم ردايش را، ز پشت ابرها پيداست
کسي مي آيد از آن دورها، عين يقين است اين
زمين را وارث آخر، زمان را حجت تنهاست
حسین اسرافیلی






پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)