فریادی در جنگل
خبرنگار شجاع درباره لحظات مرگبار و وحشتناکی که در جنگل گذرانده است خاطرات زیادی دارد که قصد دارد آنها را منتشر کند. او درباره نخستین ملاقاتش با مردمان قبیله می گوید: «در حالی که در جنگل های انبوه به جلو می رفتیم ناگهان صدای فریاد بسیار بلندی در جنگل پیچید و پس از آن مردی را دیدیم که تیر و کمان خود را به سمت ما نشانه رفته بود. این مرد از ما می خواست تا از قایق پیاده شده و او را همراهی کنیم، هیچ راه فراری وجود نداشت و باید از این فرمان اطاعت می کردیم، همانطور که همراه مرد بومی به سمت قبیله می رفتیم، کورنلیس مدام تکرار می کرد ما قصد صدمه زدن به شما را نداریم، ما برای صلح آمده ایم.»
چند لحظه بعد آنها در میان اعضای قبیله بودند که البته با تیر و کمان از آنها استقبال شد. پل می گوید همانطور که به ما نزدیک می شدند، متوجه شدم که آنها خیلی عصبانی بودند و تیر و کمان هایشان را که خاردار بودند به سمت ما نشانه رفته بودند.
مردی که گردنبند و گوشواره هایی از دندان حیوانات و چوب داشت و بایلوم نامیده می شد، جلو آمده و از مرد دیگر به نام «کیلی کیلی» خواست تا ما را بکشند، آنها ما را شیطان دانسته و می خواستند ما را با تیر و کمان نشانه بگیرند. در آن زمان احساس کردم که خون رد تمام رگ هایم منجمد شده است. مرد بومی که به اصرار من، به عنوان راهنما و قایقران با ما آمده بود با خواهش بسیار توانست آنها را از کشتن ما منصرف کند.»
سلاخی یک خاخوا
افراد قبیله در حالی دست از کشتن مردان غریبه برداشتند که درست در مقابل چشم آنها یکی از کسانی را که خاخوا می دانستند، کشتند. آنها قصد داشتند تا خاخوا را بخورند. از نظر آنها تمام قسمت های بدن یک انسان به غیر از استخوان هایش قابل خوردن است.
با دیدن این صحنه وحشتناک و تهوع آور، ترس تمام وجود آنها را فرا گرفته بود اما دیگر هوا آنقدر تاریک شده بود که به هر حال مجبور بودند شب را در کنار این آدمخوارها به صبح برسانند، در آن روز 8 خاخوا کشته شده بودند. پل نمی خواست بخوابد، یعنی نمی توانست بخوابد چرا که فکر می کرد اعضای قبیله قصد دارند آنها را در خواب بکشند.
او می گوید: «تا جایی که می توانستم بیدار ماندم، دیگر آنقدر خسته بودم که متوجه نشدم چه زمانی به خواب رفتم. صبح روز بعد با صدای پسربچه ای حدودا 6 ساله به نام «واوا» از خواب بیدار شدم. مادر او بر اثر بیماری از دنیا رفته و پدرش به عنوان یک خاخوا کشته شده بود. او نیز به خاطر بیماری و ضعف بسیار شدید نزدیک بود سرنوشتی شبیه پدرش داشته باشد اما زنان قبیله مانع این کار شده بودند اما این محافظت تا زمانی می تواند ادامه داشته باشد که او 14 یا 15 ساله شود، چون واوا، خاخوا نامیده شده، به هر حال کشته خواهد شد.»
راهنمایی در قبیله
بایلوم برخلاف میلش، با مرد سفیدپوست ناشناس و راهنمایش بر سر یک سفره نشسته و برای آنها ماهی آماده کرد. پس از آن، غریبه ها را با دیگر افراد مهم قبیله، صنایع و وسایل شکار آشنا کرد.
به گفته پل، مردم قبیله هرگز از سیمان و فلز برای ساخت خانه های خود استفاده نمی کنند چرا که کرووای ها اعتقاد دارند این کار باعث از بین رفتن پاکی جنگل و رودخانه خواهد شد. به همین خاطر تمام خانه های خود را با چوب ساخته و با استفاده از برگ درختان ساگو پوشش می دهند.
واحد پول قبیله کرووای خوک ها هستند، طبق محاسبه پل هر خوک 350 هزار روپیه یعنی یعنی در حدود 40 دلار قیمت دارد که آنها برای معاملات خود به جای پول از خوک ها استفاده می کنند زیرا پول هیچ کاربردی در این منطقه ندارد. برای ازدواج نیز مردان کرووای دختر مورد نظر خود را از خانواده اش خریداری کرده و به جای آن چندین خوک به خانواده دختر پرداخت می کنند.
دو روز در قبیله آدمخوارها
آنها دو روز را در کنار آدمخوارها گذراندند اما دیگر زمان رفتن فرا رسیده بود. پل تنها خبرنگاری بود که موفق شد تا این حد به افراد قبیله کرووای نزدیک شده و از دست آنها جان سالم به در ببرد.
او توانست گزارش کاملی از زندگی افراد این قبیله تهیه کند که شبکه های بسیاری برای خرید آن درخواست داده اند.
پل می گوید: «با اینکه از همان ابتدا، سفر خود را با وحشت زیادی آغاز کردم ولی سرانجام خاطره ای خوش برای من باقی ماند. شاید هم شانس با من یار بود که توانستم به سلامت به خانه بازگردم و توسط این قبیله خورده نشدم.»
در سال 1961 مایکل راکفلر، پسر نلسون راکفلر که برای جمع آوری اطلاعات از زندگی بومی قبایل مختلف راهی این منطقه شده بود، برای همیشه ناپدید شد. حتی جسد او هرگز یافت نشد. گفته می شود مایکل نیز به دست افراد همین قبیله کشته و خورده شده است.
علاقه مندی ها (Bookmarks)