شلوغه همه جا....
هر کی فکر خودشه...
به هم میخوریم...یه ببخشید شاید بگیم شایدم نگیم و از کنار هم رد میشیم....
حواسمون بهم نیس...
سرامونو میندازیم پایین و میریم تو فکر...
زمان از دستمون در میره....
باید بدوئیم دنبالش...
"استاد...استاد یه لحظه..."ولی اصن حواسش نیس...
یه سوال؟؟حواسش کجاس؟
اصن یه سوال دیگه حواس من کجاس؟؟
نه...باید تمرکز کرد....
استاد همینطور که داره میره میگه..."دنیا مثل جنگل میمونه،یادت باشه" و گازشو میگیره و میره....
یه سوال؟؟کجا داره میره؟؟
نه ولش کن ....الان بگو من دارم کجا میرم؟؟؟
من دارم درست میرم....میترسم یه وقت تو این شلوغی گم شم...
نه...نمیترسم...ترس خوب نیس...
پس ولش کن....
"استاد...خواهش میکنم یه لحظه وقتتونو بدیم بهم...."
ولی استاد خیلی وقته رفته....
و من هم چنان مات وایسادم و یکی دو نفر میزنن بهم و یه ببخشید میگن و میرن...
تنم از تنه هایی که این جمعیت بهم زدن درد میکنه....خیلی...





پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)