کتاب منتشر شده «من، مادر مصطفی» به روایت جنبه های پنهان و مخفی ماندهی زندگی شهید احمدی روشن میپردازد که از روایت های خانواده شهید مستند و آماده شده است. چاپ نخست کتاب «من مادر مصطفی» دربردارنده پانزده بخش نظیر «اشاره»، «شبهای بعد از پدر»، «من مصطفی را مرد میخواستم»، «روز میدان رفتن زنان»، «قدر زر، زرگر شناسد»، «ضمایم و عکسها»، «بیانات رهبر در منزل شهید»، «نامه خانواده شهید احمدی روشن به رهبر معظم انقلاب» و «واکنش حزبالله لبنان به ترور دیروز تهران» است که چاپ دوم با ویرایش و اضافات جدید منتشر شد. کتاب «من مادر مصطفی» در 200 صفحه و با تیراژ 3 هزار نسخه از سوی نشر «شاهد» منتشر شد و در چاپ جدید از سوی انتشارات و مؤسسه «رسول آفتاب» منتشر خواهد شد.
فرازهایی از این کتاب:
مصطفی خواب های خوب زیادی دیده بود. یه صبح بلند شد، دیدم چهره اش برافروخته است. گفتم: چی شده؟ نمیگفت. اصرار کردم، گفت: «خواب دیدم امام زمان گفت من از شما راضی ام.». یک بار دیگر میگفت: «دیدم آیت الله خامنه ای بالای تپه ی سبزی ایستاده و با اون دست جانبازیش روی سرم دست میکشه.». گه گاه به خاطر خستگی، نماز صبحش قضا میشد. گفتم: اگر تو بخواهی شهید بشی، نماز صبح هات نمیگذاره. بعد از مدتی گفت: «من خواب دیدم در صحرای کربلا، پشت امام حسین علیه السلام نماز صبح میخونم.». دوستاش تعریف میکردن زمانی که دانشجو بود، به اون ها گفته بود: «من خواب در خونهی فاطمه سلام الله علیها رو خیلی میبینم. » یه بار تعریف کرد: «خواب دیدم پیامبر قبری رو به من نشون میده و میگه؛ جایگاه تو این جاست.»
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر
یار همیشگی
سلام
خوندن داستان زندگی این عزیزان واقعا جالبه اما امیدوارم بیشتر به جنبه های حقیقی پرداخته باشن....راستش من همیشه فکر میکردم همیشه این داستان ها سراسر واقعیت هستن...یکبار صحبت درمورد یه فرمانده بود که شهید شد و از قضا اونموقع توی گردانی (همین میگن چی میگن؟) بود که عموم هم بود وقتی درموردش صحبت شد عموم گفت خیلی آدم بد اخلاقی بود و خیلی بچه ها رو اذیت میکرد میگفت یه مردی بوده اونموقع یکم شیرین عقل بود یعنی نه اینکه عقب مونده باشه اما کله خراب بود مثلا اگر اذیتش میکردی باید خودتو مرده فرض میکردی.....حالا اون روز این فرماندهه خیلی اون سرباز رو اذیت کرده بود گفته بود خود سربازه ما نشسته بودیم گفت اگه من اینو نکشتم فلانی نیستم....گفت ساعت دوازده بود ما دیدیم دارن میگن فرمانده شهید شده در حالی که اطراف ما امن بود و بچه ها یکسریشون حتی خوابیده بودن.....میگفت ما یه جورایی مطمئن بودیم کار همین مرده بود که گفته بود میکشتش اما هیچکس ندیده بود و نمیتونستن ثابت کنن البته گفت خیلیا هم چیزی نگفتن چون از فرمانده دل خوشی نداشتنحتی ازش پرسیدم که همه اینجوری بودن؟؟ گفت نه اما همه شون هم اونجوری که میگن نبودن
حالا تو کتاب مربوط بهش چنان ازش تعریف میکردن و چنان از لحظه شهادتش گفته بودن که برات میشد یه بت برای پرستش....راستش من سرخورده شدم چون با ساده لوحی تمام کلماتی که درموردش میگفتن رو باور میکردمالبته اینها از ارزش کاری که برای این سرزمین کرد کم نمیکنه
اما حداقل میتونیم جوری تعریف نکنیم که انگار اینجور افراد آدم های معصومی بودن...هر چند درستش هم اینه که خوبیهای افراد رو ببینیم اما اینو میدونم اگر خلافش ثابت بشه به آدم حس بدی میده انگار تا حالا داشتن بهش کلک میزدن
حالا هم این باعث نشده که نخوام درموردشون بخونم اما سعی میکنم حرفایی که حس میکنم اغراقه رو باور نکنم در حالیکه گاهی میگم نکنه واقعا این همینی باشه که تعریف میکنن
روح همشون شاد
خدا عاقبت ما رو هم ختم به خیرکنه![]()
طلب كردم ز دانائي يكي پند .......مرا فرمود: با نادان نپيوند
سلام بر شما
میدونید ...
از منظر روانشاسی ، تعمیم دادن یکی از راه های مهم و عام تو یادگیریه
منتها بایدحواسمون باشه تا به تداخل و تعمیم بیش از اندازه نکشه که یه کمی پرمخاطره میشه و باعث میشه از معطوف شدن به هدف منحرف بشیم ...
دعای قشنگی بود / ایشالا![]()
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)