"VICTOR", **مهرنگار**, *FATIMA*, 1=1+1, H37, masoume.a.92, solinaz, yas-90, zoh_reh, رضوس
کـــــــاربر فــــعال
سلام
افرین به شما مگه تک دختر بودن میتونه مزید بر علت بشه که دخترا تو خونه کاری باشن
معمولا میگن دخترای یکی یدونه زیاد اهل ناز کردنند و هزار و یک راه برای جلب رضایت در این زمینه ها با دلبریهاشون پیدا میکنند
پس شما جزو استثنائات دنیای دخترایید که جای تحسین دارید
آخه راستش من گاهی که آفتاب نمیدونم از کدوم طرف در میاد و ساغر توی خونه شدیدا حس و فیگور کار کردن رو میگیره ....
نگران زمانی میشم که نکنه تخته گاز میره موتور بسوزونه![]()
"VICTOR", **مهرنگار**, *FATIMA*, 1=1+1, H37, masoume.a.92, solinaz, yas-90, zoh_reh, رضوس
همکار تالار بیماریها
آره دقققققققققیقققققققققااااا ااااااا
چشم عزیز
الان یک ترفند راجع به همین سفره پاک کردن میگم.
من بعد از غذا اگه مهمون نداشته باشیم که مامانم میدونه من از سفره پاک کردن بدم میاد خودش پاک میکنه!
اگرم مهمون باشه سریع یک دستمال میذارم کنار سفره بعد میرم سراغ کارهای دیگه! تو آشپزخونه و ظرفا و غذا ها و بقیه کارها خودمو مشغول میکنم
بعد که یک نفر دیگه میاد سفره رو پاک کنه...
از من اصرار که زحمت نکش خودم پاک میکنم!!! ولی خیلی اصرار نمیکنم که یهو طرف بگه خب بیا بگیر پاک کن!از طرف هم انکار! اینطوری یکی دیگه زحمتشو میکشه!
بدین ترتیب از زیرش درمیرم!
بزارید من هم جلوی مامانم و بقیه دوستان اعتراف کنم
بعد از این اعتراف من دیگه روی نگاه کردن در صورت مامانم رو ندارم
پارسال بود داستان از جایی شروع میشه که روز چهارشنبه بود و من مریض شده بودم خلاصه مامان و بابام هم اصرار داشتن که نه ساغر تو باید بری مدرسه من هم حوصله نداشتم برم و واقعا حالم خوش نبود
هیچی دیگه گفتم چیکار کنم چیکار نکنم ، برنامه کلاسی رو دیدم فرداش زبان داشتیم و ادبیات و ریاضی و زیست و فیزیک
دقیقا یادمه
یعنی من حاضر بودم زندگی رو ازم بگیرن اما چهارشنبه نرم مدرسه
خلاصه ناگهان یک فکر شیطانی به سرم زد
برنامه کلاسی رو از روی دیوار کندم و بردم با اسکنر بابام یک اسکن ازش گرفتم ، کلی بد بختی و گرفتاری داشت این قسمت که با هزار ترفند اسکن بگیرم و وارد کامپیوتر کنم تازه اگر بابام میفهمیدن ناراحت میشدن که بدون اجازه به وسایلشون دست زدم
سریع فلش رو وارد کامپیوتر خودم کردم و برنامه رو باز کردم و جای ریاضی نوشتم ورزش
اینقدر تمیز در اومده بود که خودم هم جاش رو گم میکردم ( کلی کیف کردم که اینقدر تمیز در اومده بود )
خلاصه از برنامه به دست اومده پرینت گرفتم و قسمت سخت تر دوم صدای پیرینتر بود که با هزار بد بختی مخفیش کردم و بعد که برنامه به دست اومد بردم و چسبوندمش به دیوار بعد رفتم به مامان و بابام گفتم که می تونن برنامه کلاسیم رو ببینن که ریاضی ندارم و با خیال راحت گرفتم خوابیدم
فرداش که بیدار شدم احساس کردم اهالی خونه دلخورن
یادم افتاد که واااااااااااااااااااااااا اااااای یک نمونه از برنامه کلاسی اصلی توی اتاق مامان و بابام بود که کلا یادم رفته بود بکنمش
خلاصه بعد که مسئله رو گفتن بهم بابت این مسئله عذر خواهی کردم اما مهم این بود دیگه من چهارشنبه رو نرفتم دیگه
این بود گول مالیدن سر خانواده توسط Sa.n
ویرایش توسط Sa.n : 17th October 2013 در ساعت 08:48 PM
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
همکار تالار شیمی عمومی
خب منم وقتی همسن ساغر بودم مث اون بودم. اونموقع خونمون خلوت تر بود . مامانم جوون بود و نه کمرش درد میکرد نه پاهاش
الن دیگه شرایط فرق داره. خونمون شلوغ شده . عروس دار شدیم. مهمونیا بزرگتر شده و خودمم میخام جاو عروسا کلاس بزارم باید اشپزی و خونه داریم خوب بشه که اونا نگن خواهرشورمون بلد نیس و بتونم روشون گیر بدم!!!!
و متاسفانه مامانم مث قدیم توانشو نداره
پس به جبر زمانه من تو سن 20 سالگی یه اشپز و دختر خونه دار و هنرمند نسبتا خوب شدم
کـــــــاربر فــــعال
خوبه خودتون دستمال سفره رو میذارید کنارش ، من کلاً به انتهای جمع کردن که میرسه از آشپز خونه یا اتاق بیرون نمیام تا جمع شه کلاً ، یکیم مثلاً بهم میګه دستمال سفره بدم به خواهر کوچیکم یا هر کی دم دست باشه میګم دستمال رو بذار سر سفره یا بده به فلانی
اصلاً بالکل خودمو می زنم به اون در![]()
یار همراه
خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود
سلام
خخخخخخخخخ ، چه قدر واسه یه غیبت سختی کشیدی شما ، من کلاً هر وقت دلم نمی خواست نمی رفتم مدرسه ، رکورد دار بودمولی خدا وکیلی درسمم خوب بود ، شاید هفته ای دو روز نمی رفتم
درس خون هم نبودم ولی دیګه نمره هام همه خوب بود ، از این بابت هر وقت دلم می خواست تکلیف انجام نمی دادم و مدرسه نمی رفتم ، اهل تقلب هم نبودم باور کنید !!!![]()
کـــــــاربر فــــعال
سلام
در این مواقع سرتون رو با بچه ها ګرم کنید، پاشید برید بیرون یواشکی
، برید یه لیوان آب بخورید و واسه یکی آب بیارید ، طولش بدید خیلی ، مثلاً اګه کسی تو آشپزخونه هست همین طــــــــــــــــــــــــ-ور طول بدید تا بره کنار هیچی نګید که بره کنار بذارید خودش یواش یواش بره کنار بعد شما یواش و خونسرد برید ، و از این قبیل اعمال ولی با بچه ها خودتون رو سرګرم کنید خیلی جواب میده ، در این مورد زیاد تجربه داشتم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)