چه قدر دلتون پر بود دختر خانوما. نترسین اقا پسر ها هم دلشون یک خواهر بزرگ میخواست ولی چون به غرورشون بر میخوره نمیگن ولی کلا دوست دارن![]()
عالم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف حسین (ع) است
شهید اوینی
ببینید چند نمونه میگم براتون
داداشم فیلم میگرفت باهم میدیدم
با هم میرفتیم ماشین سواری بعد یا باهم بستنی میخوردیم یا جیگر
بازی فیفا میگرفت دو نفری فوتبال میزدیم... وااااااای چقد خوش میگذشت
سینما هم دونفری میرفتیم.
البته اگه بگم هروز هم دروغه هم انتظار بیجا
هفته ای یک بار یا دوهفته یکبار که من ازش خواهش میکردم بریم بیرون اونم قبول میکرد
ولی فوتبال زیاد میزدیم
بعد از کلاس گاهی میومد دنبالم گاهی هم میرسوند منو (اگه ازش تقاضا میکردم)
سخت ترین کاری که همیشه بابتش منو اذیت میکرد آوردن نمکدون سره سفره وسط غدا خوردنم بود چون همیشه یادم میرفت نمکدون بیارم!![]()
این انتظارا از پدر یه جوره متفاوت تریه...
چون برادر سنش نزدیک تری و با هم صمیمی ترین
پدر احترام خاصی داره
ولی برادر که باشه گاهی میزنین تو سر و کله هم
گاهی چرت و پرت میگین میخندین
بعدشم خب دعواهاشم میچسبه چون داداشا کوتاه میان واسه خواهراشون
چون میدونن اگه بخوان چیزی بگن میتونن خواهره رو له کنن ولی کوتا میان کیف میده![]()
دیشب (نصف شب) تو مترو یه دختره کنارم نشسته بود.....گوشیش زنگ زد گفت "بله....اوا داداش توئی...قربونت برم عزیییییزم...چطوری فدات شم؟ الانا دیگه میرسم...تو کجایی؟؟؟خونه ای؟؟؟بریم بیرون؟؟؟ عززززززیزممواظب خودت باش تا بیام عشقم...
دو دیقه بعد...الو جانم فدات شم داداش؟؟؟ الان میام پیشت...فلان ایستگاهو رد کردم دیگه....میام باهم بریم بیرون یه چیزی بخوریم...واست تعریف کنم عزییییییییزم...فدات شم داداش...مواظب خودت باش اومدم(انگار داداشه تو ارتفاعات هیمالیا گیر کرده،حالا خوبه گفت خونه ام...که انقد بش میگفت مواظب خودت باش،)....
دو دیقه بعد.....
.....
هی زنگ میزد داداشه...
چرا اینجوری بودن؟؟؟
حالم واقعا بد شد...یجوری بود....
من که داداشم کوچیکم باهام پایس برا سرکار گذاشتن و شیطونی
میشینیم باهم نقشه میکشیم سر به سر داداش ته تغاری بذاریم
در بحث ها نیز با ی اشاره چش و ابرو هماهنگ میشیم طرفو سر کار بذاریمخیلی حال میدههههههههههههههه
![]()
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)