دلتنگي هاي آدمي را باد ترانه مي خواند
روياهايش را آسمان پر ستاره ناديده مي گيرد
وهر دانه برفي به اشكي نريخته مي ماند .
سكوت سرشار از سخنان ناگفته است .
از حركات ناكرده، اعتراف به عشق هاي نهان
وشگفتي هاي بر زبان نيامده
در اين سكوت حقيقت ما نهفته است
حقيقت تو و من .
براي تو و خويش چشماني آرزو مي كنم،
كه چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببيند.
گوشي كه، صداها و نشانه ها را در بي هوشي مان بشنود.
براي تو و خويش روحي كه اين همه را در خود بگيرد و بپذيرد .
و زباني كه در صداقت خود ما را از فراموشي خود بيرون كشد .
و بگذارد از آن چيز ها كه در بندمان كشيده سخن بگوييم .
گاه آنكه ما را به حقيقت مي رساند خود از آن عاري است .
زيرا تنها حقيقت است كه رهايي مي بخشد .
از بخت ياري ماست شايد ،
كه آنچه مي خواهيم ، يا به دست نمي آيد
يا از دست مي گريزد .
چند بار اميد بستي و دام بر نهادي
تا دستي ياري دهنده كلامي مهر آميز
نوازشي يا گوشي شنوا به چنگ آري ؟
چند بار دامت را تهي يافتي؟
از پاي منشين آماده شو كه ديگر بار و ديگر بار دام باز گستريم .
پنجه در افكنده ايم با دست هايمان به جاي رها شدن
سنگين سنگين بر دوش مي كشيم بار ديگران را به جاي همراهي كردنشان
عشق ما نياز مند رهايي است نه تصاحب
در راه خويش ايثار بايد نه انجام وظيفه
اين همه پيچ اين همه گذر اين همه چراغ اين همه علامت،
و همچنان استواري به و فادار ماندن به راهم ، خودم ،هدف و به تو
وفايي كه تو و مرا به سوي هدف راهنمايي مي كند .
جوياي راه خويش باش از اينسان كه منم در تكاپوي انسان شدن
در ميان راه ديدار مي كنم حقيقت را، آزادي را ،خود را،
در ميان راه مي بارد و به بار مي نشيند دوستي كه توانمان دهد
تا براي ديگران ما مني باشيم و ياوري
اين است راه ما
تو و من
علاقه مندی ها (Bookmarks)