عقل بیهوده سر طرح معما داردبازی عشق مگر شاید و اما دارد؟با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت
سر سربسته چرا این همه رسوا دارددر خیال آمدی و آینه ی قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا داردبس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند:
قطره ای قصد نشان دادن دریا داردتلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا داردعشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها داردفاضل نظری
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستمسیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره ام، هر قدر بی مهری کنی می ایستمتا نگویی اشک های شمع از کم طاقتی ست
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستمچون شکست آیینه، حیرت صد برابر می شود
بی سبب خود را شکستم تا ببینم چیستمزندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستمفاضل نظری
نه چون اهل خطا بودیم رسوا ساختی ما را
که از اول برای خاک دنیا ساختی ما راملائک با نگاه یاس بر ما سجده می کردند
ملائک راست میگفتند اما ساختی ما راکه باور میکند با اینکه از آغاز می دیدی
که منکر می شویم آخر خودت را ساختی ما رابه ظاهر ماهیانی ناگزیر از تنگ تقدیریم
تو خود بازیچه ی اهل تماشا ساختی ما رابه جای شکر گاهی صخره ها در گریه می گویند
چرا سیلی خور امواج دریا ساختی ما را ؟دل آزردگانت را به دام آتش افکندی
به خاکستر نشاندی سوختی تا ساختی ما را!فاضل نظری
اندیشیدن ، نبضِ حیاتِ ذهن ماست
انتخاب سریع یک انجمن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
قبل از هر گونه فعالیت در سایت به قوانین توجه نمایید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)