داستان عشق سعید و مهدیه
من و دختر خاله ام با هم هم سنیم از بچگی با هم بزرگ شدیم با هم بازی کردیم .از جیکو پیک هم خبر داشتیم وقتی وارد دبیرستان شدم یه حس دیگه ای نسبت بهش داشتم .ولی نمیدونستم چیه فکرر میکردم خیلی دوسش دارم بیشتر از رابطه فامیلی.ولی بعد گفتم سعید تو هنوز بچه ای عشق چی میدونی چیه آخه بعدش گفتم عادت کردی بهشیا دختر دیگه ای تو زندگیت نیست اینجوری تلقین شده بهت خلاصه از این فکرای چرت و پرت!و هیچ وقت نگفتم که دوسش دارمتا اینگه دیگه یه روزی گفتم با یکی دیگه دوست بشم از یادم برهولی همیشه مهدیه رو (دختر خالم) میذاشتم جای دوستم اصلا نمی تونستم باهاش باشمدوسش داشته باشم چون فکر و ذهن و همه چیزم شده بودمهدیه اصلا نمی تونستم یکس دیگه رو جایگزینش کنمبالاخره فهمیدم که عاشقش شدم و باید بهش بگم ولی خجالت میکشیدماز یه طرفم میگفتم شاید باورم نکنه شاید رابطمون خراب شه شاید ناراحت بشهتو این فکرا بودم که توی مدرسه مون دوستی داشم (صمد) که دو سال مردود شده بود از من 2 سال بزگ بودو توی خط دختر و داف اینا بود گفتم ای تجربه داره خوب ازش کمک بگیرم همه چیز رو براش تعریف کردماونم به عنوان رفیق فابریک چند تا راه بهم پیشنهاد کرد مثلا با شماره ناشناس زنگ بزنمبعد اینکه با هم دوست شد بگم کی هستم و ... ولی هیچ کدوم جواب نداد و جواب آخر مهدیه خانم این بودکه نه کاری داشتم نه پول و درسم تموم شده بود 2 سال هم خدمت یعنی بچه ای برو بزرگ شوبیا خوب منم دیدم راست میگه گفتم باشه وقتی اینا رو جور کردم دوباره میامبعد از چند مدت من از اون مدرسه رفتم و صمد هم رفت کاردانش دیگه زیاد همدیگرو نمیدیدمیعنی کلا نمی دیدیم و از هم خبر نداشتیمیه روز مهدیه بهم گفت که یه پسرس بهش مزاحم میشه و ول کن نیست که عاشقتمو باید باهام ازدواج کنی بیا باهاش حرف بزن بگو که نامزدمی و دیگه مزاحم نشهمنم گوشی رو گرفتم و تحدید کردم بالاخره تموم شد رفتبعد از یه ماه دیدم که مهدیه بهم اس ام زده که آشغال عوضی ... وکلی فحش های بد بدمنم عروسی پسر همسایمون بود سرم مشغول چراغ بندی اینا بود یکم دیر متوجه شدمکه اس داده با تاخیر که جواب دادم شکش زیاد تر شده بود گفتم چی شده چرا فحش میدی؟گفت که شماره منو دادی به رفیقت خجالت نمیکشی.گفتم رفیقم کیه گفت صمد همون که باهاش حرف زدی الکی پیش (منمن کلا صداشو نشناخته بودم اونوقت) جا خورم.از یه طرف رفیقم نامردی کرده ه بود از طرف دیگه اون هرچی گفته بود به مهدیه باور کرده بود ناراحت شدمکه چرا از من نپرسیده اینطوری رفتار کرد باهام (غرور الکی) گفتمحالا که همه حرفاشو باور کردی و بهم اعتماد نداریپس دیگه نه من نه تو اونم گفت باشه پس پچرخ تا بچرخیم تو فقط پسرخالم بودی!!!منم رفتم دنبال صمد اب شده بود رفته بودزمین پیداش نکردم سپردمش دست خدا (کار دیگه ای ازم ساخته نبود ) این غرور لعنتی من باعث شد که 1 سال حتی سلام هم ندادیمدیگه طوری شده بود که مامانامون میگفتن بین شما دوتاا چی شده؟؟ما هم رد گم میگردیم و جواب سربالا میدادیمبعد از یه سال صمد بهم زنگ زد و اظهار پشیمانی کرد و گفت غلط کردم منو حلال کنو اینا منم گفتم نمیشه برو به درک ولی اون اصرار میکردتا اینکه یه روزی شماره ناشناسی بهم اس داد و گفت که منو دوست داره منم محلش نذاشتمتا اینکه گفت مهدیه هست و اگه ثابت کنم که من عمدی شمارشو به صمد ندادمباهام ازدواج میکنه منم که کلی پشیمون شده بودمچون نمیتونستم تحمل کنم هر شب کارم اهنگ بیکلام گوش دادن و گریه کردن شده بو د( آدم توداری هستم و دردمو به هیشکی نمیگم)گفتم باشه خودشو میارم پیشت همه چیز رو میگه، اونم گفت پس ساعت 6 بیا فلکه و تاکید کردکه این شماره هاله هست (خواهر کوچیکش) با خط خودش در تماس باشمو به این شماره زنگ نزنم منم به صمد گفتم و اونم اولش گفت خجالت میکشه ولی بعدا قبول کرد بیادبا موتورش اومد دنبالم و رفتیم فلکه مهدی خواهرشو میبرد کلاس زبانمنو با صمد دید شکه شد منم میگم این چرا اینطوری میکنه خودش میگه بیا بعد بیمحلی میکنهانگار که مزاحمیم عصبی شدم و به خط خودشو هاله زنگ زد ج نداد رد میکردمنم اس زدم و هرچی از دهنم در میومد گفتم بعدنا فهمیدم که اون شماره هاله نبودهو خود صمد بود چون مهدیه باور نکرده بود من شمارشو دادم به صمد واسه اینکه اون باور منه بهش گفته بودیه روز که باهمیم میام از جلوت رد میشیم میبینی نامرد...دوباره من افتادم دنبال این نامرد عوضی بازم اب شده بود حتی مغازشو هم تحویل داده بودسوپری اومده بود جاش
بالاخره مهدیه با اینکه قبلا دوستم داشت الان ازم متنفره و نمیزاره بهش نزدیک بشمو هیچ کاری از دستم بر نمیاد اون نامردم که رفته به جهنم...خیلی کوتاه و خلاصه وار کلیات ماجرا رو گفتم تا از تجربه بد من استفاده کنینو شما هم اشتباهات منو تکرار نکنید ایشالله که به عشقتون میرسیدبراتون آرزوی خوشبختی دارم و خیلی ممنون که وقت گذاشتید و تا اخر خوندید
این داستان ها به صورت واقعی هستن....ازتون خواهش میکنم نکات خوب داستان ها رو بگیرید... خواهش میکنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)