2- ارشاد معنوي اصحاب
امام رضا عليه السلام آن گونه كه شأن امامت است، نسبت به اصحاب خويش و چهرههاي ممتاز شيعه، حالت سازندگي اخلاقي و تذكرات سازنده را دارا بود و چنان توجه داشت كه اصحابش حتي اندكي هم در دام شيطان و وسوسههاي نفساني نيفتند. كنترل معنويت اصحاب، از برخوردها و تذكرات سازندهاش، از جمله با «بزنطي» و ديگران بر ميآيد.
اينك مواردي از اين نمونه:
- راوي: بزنطي (احمد بن محمد بن ابي نصر البزنطي)(14)
«امام رضا عليه السلام مركبي را نزد من فرستاد، بر آن سوار شدم و به حضور آن حضرت رسيدم و شب، پيش او بودم. مقداري كه از شب گذشت، وقتي خواست برخيزد، فرمود: فكر نميكنم كه الآن بتواني به شهر برگردي!
گفتم: آري، جانم به فدايت.
فرمود: پس امشب پيش ما بمان و فردا صبح، به بركت خداي متعال برو.
گفتم: چشم، جانم به فدايت.
آن گاه به كنيزش فرمود: اي كنيز! رختخواب خودم را برايش بگستر و ملافه مرا كه در آن ميخوابم بر روي او بكش و بالش مرا زير سرش بگذار.
پيش خودم گفت: چه كسي به افتخاري كه امشب نصيب من شد دست يافته است؟ خداوند اين موقعيت و منزلت را براي من نزد امام رضا عليه السلام قرار داد كه به هيچ يك از اصحاب ما نداده است. امام، مركب خود را برايم فرستاد كه سوار شدم، و رختخواب مخصوص خويش را برايم گسترد و من در ملافه او خوابيدم و متكاي خويش را برايم نهاد. هيچ يك از اصحاب ما، به اين شرف، نايل نشده است.
در همين حال، كه امام با من نشسته بود و من در دلم اين سخنان را ميگذرانم، به من گفت: اي احمد! اميراالمؤمنين علي عليه السلام روزي به عبادت زيد بن صوحان كه مريض بود رقت، زيد، به واسطه آن به مردم فخر ميكرد. مبادا نفس تو، تو را به فخر بكشد! فروتني كن در برابر خدا (يا: به خاطر خدا فروتن باش) و به دستانش تكيه داد و بلند شد...»(15)
ملاحظه:
چون ممكن بوده كه بزنطي از اين موهبت و موقعيت، دچار غرور و خودخواهي شود و به فخر آلوده گردد، امام كه از دل او خبر شد، در دم، اين تذكر را داد تا او به گناه و خودستايي و ... گرفتار نشود و سالم بماند.
شايان يادآوري است كه اين ماجرا، به شكلهاي گوناگون و عبارات مختلف و به خصوص استناد امام رضا عليه السلام به عيادت حضرت امير عليه السلام نسبت به زيد بن صوحان، يا صعصعة بن صوحان (طبق نقلهاي بيشتر) روايت شده است و به نظر ميرسد كه همه اينها يك واقعه را بازگو ميكند كه به صورتهاي مختلف نقل شده است.(16)
- راوي: احمدبن عمر حلبي
در «منا» خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم و عرض كردم: ما خانواده بخشش و خوشي و نعمت بوديم. خدا همه آنها را برد، تا آن جا كه اينك محتاج كساني هستم كه به ما نيازمند بودند.
فرمود: اي احمد بن عمر! چه حال خوبي داري!
گفتم: فدايت شوم. حال من چنان بود كه خبر دادم.
فرمود: آيا دوست داري كه تو بر حالتي باشي كه اين جباران هستند و حال و وضعيت آنان را داشته باشي و دنياي پر از طلا مال تو باشد؟
گفتم: نه يا ابن رسول الله.
حضرت خنديد و فرمود: از همين جا باز ميگردي، چه كسي حالش بهتر است از تو؟ در دست تو صنعت (و هنري) است كه آن را به دنيايي پر از طلا نميفروشي، آيا بشارتت دهم؟
گفتم: آري، يا ابن رسول الله، خداوند مرا به تو و پدرانت شاد كند و ...»(17)
ملاحظه:
وقتي وضع زندگي و معيشت انسان خوب نباشد، گاهي جنبههاي معنوي و ارزشهاي والا را فراموش ميكند و دنيا در نظرش جلوه ميكند. امام رضا عليه السلام براي پيشگيري از اين مسأله، احمد بن عمر را به ارزش واقعي فكر و ايمان و خط فكري و ارتباطش با اهل بيت و ... متذكر ميشود و به ياد ميآورد كه دشمنان، با همه ثروت و امكاناتي كه دارند، وقتي بيراهه ميروند، فاقد ارزش ميشوند. برعكس، ارزش، در خط فكري سالم و مكتبي است، كه بسيار ارزشمندتر از ثروت دنيا و ماديات است ... تا زرق و برق دنيا، ديده را نزند و دل را نبرد ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)