موافقین؟
آن يكی آمد در ياری بزد
گفت يارش كيستی ای معتمد
گفت من گفتش بروهنگام نيست
برچونين خانی مقام خام نيست
خام را جز آتش حجر و فراق
كه پزد كه وارهاند از نفاق
چون تويی توهنوز ازتو نرفت
سوختن بايد تورا در نار و تفت
رفت آن مسكين و سالی درسفر
در فراق يار سوزيد از شرر
پخته گشت آن سوخته پس بازگشت
باز گرد خانه ی انباز گشت
حلقه زد بردربه صد ترس وادب
تا بنجهد بی ادب لفظی ز لب
بانک زديارش كه بردركيست آن
گفت بردرهم تويی ای دل ستان
گفت اكنون چون منی ای من درا
نيست گنجايش دومن دريک سرا
دوستی كان ز تويی و منی ست
نسبت اين دوستی از دوشمنی ست





پاسخ با نقل قول


علاقه مندی ها (Bookmarks)