* بهترین خواب
رفت بندرعباس، سر و صورتش را پوشاند. با لباس مبدل و غیرروحانی دربازار قدم زد. بعد از مدتی روی پلههای کنار خیابان نشست. محل خواب فقرایی بود که شبها با بغچههایشان به آنجا میآمدند. به آرامی سرش را روی زمین گذاشت و کنارشان دراز کشید و خوابید. تا مدتها میگفت آن خوابی که در خیابان و در کنار آنان کرده از هر خوابی برایش بهتر بود.
* دقت
وقتی میرفت قم سراغ پیرمردها و پیرزنهایی میگرفت که بیست سال پیش به بیت امام رفت و آمد داشتند. فراموششان نکرده بود. احوالشان را میپرسید. اگر هم خانهنشین شده بودند و احتیاجی داشتند، کوتاهی نمیکرد، با مسئولیتهای زیادش مسائل ریز از نظرش دور نمیماند.
* عیادت
برای رعایت مسائل امنیتی به جای لباس روحانیاش، کلاه و پالتو پوشید. عصا به دست گرفت و خودش را به پیری زد. رفت بیمارستان برای عیادت آیت الله فاضل لنکرانی، قبلاً هم وقتی آیت الله برای معالجه به آلمان رفته بود مدام برایشان زنگ میزد و احوالش را میپرسید.
* ممکن است فردا احمد را هم بگیرندآیتالله طالقانی به خاطر سوء تفاهمی که در دستگیری فرزندانش پیش آمده بود، میخواست برای همیشه از کارهای انقلاب کنارهگیری کند. مدتی با خانواده از تهران خارج شده بود. هیچ کس خبر نداشت کجا رفتهاند. منافقین هم کنارهگیری مرحوم طالقانی را بهانه کارهای خود کردند و اوضاع کشور را به تنش کشیدند.
امام چاره کار را در پیدا کردن مرحوم طالقانی و دیدار با او میدانست. احمد که هنوز با گروههای مختلف سیاسی ارتباط داشت، دست به کار شد.
با نزدیک شدن به منافقین و جلب اعتمادشان مرحوم طالقانی را پیدا کرد. بلافاصله ایشان را برای ملاقات خصوصی پیش امام برد. امام گفت: «ممکن است فردا فرزند من، احمد را هم بگیرند؛ اگر او را هم بکشند، من حرفی نمیزنم».
بعد از دیدار نظر مرحوم طالقانی کاملاً عوض شد. بعدها گفت: «اگر لازم باشد من پیرمرد و هم امام، تفنگ به دست گرفته و با ضد انقلاب و دشمنان میجنگیم».
* خون دل
خون دلی که ما از دست او (بنیصدر) خوردیم، از دست هیچ کافری نخوردیم؛ من تمام کارهایی که در رابطه با او و جناح او میخواستم انجام دهم با امام مشورت میکردم».
* عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا
مدام خدمت امام میرسید و عملکرد بنیصدر را گزارش میداد. از اختلافافکنیهایش بین سپاه و ارتش تا کارشکنیهایش و نرساندن تجهیزات و اسلحه به جبههها. امام هم میگفتند: «تو خیال میکنی من نمیفهمم؟! حالا وقتش نیست. هر وقت وقتش شد، خودم تصمیم میگیرم».تا این که شبی از او خواست دوستان را برای مشورت جمع کند. امام نظرش را گفته بود: «این موضوع مسلم است که او باید از فرماندهی کل قوا عزل شود». همان شب جلسه را برگزار کرد.
متن عزل بنیصدر را نوشت، اعضای جلسه هم قبول کردند. امام هم متن را امضاء کرد. به دستور امام همان شب رادیو، متن عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا را اعلام کرد. تقویم 20 خرداد 1360 را نشان میداد.
* شاگرد همیشگی
بعد از شهادت برادرش مصطفی، همیشه در کنار امام بود. در این فرصت مسائل فلسفی، عرفانی و بحثهای کلامی را مستقیماً از امام فرا میگرفت. شاگرد همیشگی امام شده بود.+↓
علاقه مندی ها (Bookmarks)