همکار تالار صنایع دستی
شهرمان همان که اگر دقت کنی بوی شهید از همه جای آن از خیابان و کوچه و...به مشام میرسد.
شهرمان همان که همه جای آن زیر پاهای شهدارا بوسیده.
شهرمان همان که عاشورایش عاشوراست.
و شهرمان همان که
گفتم شهدا راستی شهدا از ما درخواستی ندارند؟
آیا ما درمقابل آنهاوظیفه ای نداریم؟
آنها رفتنید که اسلان زنده بماند,رفتند که بساط گناه به محافل ومجالس ما راه پیدا نکند.رفتند که مارامتوجه رفتار وکردارمان بکننداما.....
اما بعد از گذشت سالها آیا هدف آنها تحقق یافته است؟
آیا اسلام آنطور که آنها میخواستند زنده است؟
وشما ای دوست عزیز اگر با دقت به صداهای اطرافت گوش دهی صدای ناله ی شهدا را خواهی شنید.
ای مردم نه این است رسم مردانگی
و وای به حال مردمان بی حیا و مردان نامرد
«التماس دعا»
همکار تالار صنایع دستی
رقیه بودن زمان و مکان نمی شناسد،
هر دخترک یتیمی طلب بابای شهیدش را دارد،
دیروز زهرای سه ساله ای با سر به خون رنگین شده ای راز و نیاز می کرد
و امروز دختران شهید چشم در چشمان پدری که در قاب عکس مانده است درد دل می کنند.
بشنوید حکایت یکی از همین رقیه ها را:
ایشون که عرض میکنم آقای رحمت الله صادقی بود، ذاکر خوبی بود، از ذاکرهای پخته اهل بیت، خودشم شاعر بود، تو همین تهران رفیقی داشت.
میگفتش که رفیقی داشتم این رفیق ما به شهادت رسید، داداشش با ما تماس گرفت، گفت:فلانی از این رفیق یه دختر مونده، این دختر جیگر ما رو آتیش زده، بسکه گریه میکنه...
بعد از مدتها جنازه باباشو آورده بودن براش، گفت من باید بابامو ببینم، بهش گفتن سه چهار تیکه استخونه، روی کفنو باز نکن، به زور خلاصه روی کفنو باز کرد، جمجمه ی بابا رو برداشته بود روی سینش چسبونده بود وقتی به زور میخواستن جدا بکنن گفت یه لحظه صبر بکنین، این استخونه دست بابارو برداشت گذاشت روی سرش، گفت: آخی... بابا چقدر مهربونه...
آقای رحمت الله صادقی ایشون تو راه کربلا به رحمت خدا رفتن ایشون نقل میکرد: رفیقمون بود زنگ زد به ما گفت بالاخره شهید شده، دعا کنید، یه دخترم ازش به یادگار مونده این دختر دیگه داغ مارو هی هر روز بیشتر میکنه.
بعد از مدتی برادر شهید زنگ زد، گفت:فلانی بیا بهشت زهرا(س)
- چه خبره....؟
- دختر شهید به رحمت خدا رفت...
گفت رفتیم بهشت زهرا(س) قصه رو سوال کردیم، چی شد بعد از اینکه اومدید خونه؟
مادر شهید گفت: این دختر خیلی بی طاقتی میکرد، هر روز میومد روبه روی عکس بابا مینشست شروع میکرد با بابا حرف زدن، باباش که جواب نمیداد میومد پیش من گریه میکرد مادر، بابا جواب نمیده، منم میموندم چی بگم، یه روز عصبانی شدم از کوره در رفتم یه دونه آروم به صورت دخترم زدم، دخترم رفت توی اتاقش، فقط هی میگفت: مادر دیگه گریه نمیکنم قول میدم، مادر دیگه گریه نمیکنم قول میدم...
میگفت: فردا صبح هرچی منتظر شدم دیگه دخترم نیومد، رفتم در اتاقو باز کردم، صداش کردم دخترم عزیزم، جواب نداد دوباره صدا کردم دخترم عزیزم، جواب نداد...
اومدم پتو رو زدم کنار دیدم زیر پتو قاب عکس بابارو به سینش چسبونده انقدر گریه کرده، دق کرده و از دنیا رفته...
مدیر بخش علوم انسانی
باسلام خدمت شما
در اینجا و پست اصلی توهینی به شهدا مشاهده نمیشه و از صحبتها و اهدافی که شما از شهدا عنوان کردین ( برای استقلال و شرف ایرانیان ) با هدف اصلی تایپیک در باطن یکی بوده است
بهتراست که دنبال پیدا کردن اهداف مشترک باشیم نه اینکه منتظر پیدا کردن مشکلی که وجود ندارد .
باتشکر از همگی عزیزان........موفق باشید
یا صاحب نام و ننگ می باید بود یا شهره ی عام و خاص می باید بود
القصه کمال جهد می باید کرد در وادی خود تمام می باید بود
کاربر اخراج شده
مدیر بخش علوم انسانی
به خاطر گناه دیگران ، نه ... همانطور که خودتون گفتین برای حفظ شرف و آبرو ، حفظ میهن اسلامی از اینکه به دست بیگانگان نیفته
به نظر شما دشمنان حتما حضورا باید بیان ، تا وجودشان را احساس کنیم ؟؟ تهاجم فرهنگی و مسائلی ازاین دست هست که قطره قطره در وجود جوانان ریشه میکنه و خودشون هم
متوجه نمیشن و زمانی میرسه که میبینیم دشمن واقعا رخنه کرده چی ؟اینم جنگه دیگه ، نه ؟
خب حالا مگر جنگیدن این نیست که خلاف چیزی که بیگانگان میخوان عمل کنیم ، و اهدافی که شهیدان رو ترغیب کرد به حفظ میهن و هم میهنانشون تلاش کنن رو ادامه بدیم ؟
این درست چیزیه که تایپیک داره میگه و شماهم تایید کردین
من هم مثل شما اومدم و تایپیک رو دیدم و اصلا این برداشتی که شما داشتین که در راه گناه دیگران کشته شده اند و زده میشن ، رو نداشتم
پس مطمئنا شاید نگاه مثبت به تایپیک کار رو درست کنه ، اینطور نیست ؟![]()
یا صاحب نام و ننگ می باید بود یا شهره ی عام و خاص می باید بود
القصه کمال جهد می باید کرد در وادی خود تمام می باید بود
کاربر اخراج شده
مگاه مثبت رو شاید نه
ببینید
اینطوره که من برم برای کشورم شهید بشم
بعد من چیکار دارم که علی و نقی گناه میکنن یا نه
فردا بگن فلانی برای اینکه علی و نقی گناه نکنن رفته کشته بشه
من که شهید شدم شدیداا ناراحت میشم اون دنیا!
در ضمن در تاپیک هیچ اسمی از ایران و وطن و... برده نشده
احیانا مگه روابط غیر ... چه ربطی به آمریکا و غرب داره!!
خودش اینکارو کرده
دوست آشنا
این چه ربطی به تصاویر پایین داره؟؟؟؟؟؟جایگاه شهیدو انقدر پایین نیاریدمنم جز این پایینا نیستم ولی چه ربطی داره اخه
<a href="http://typeiran.com/r/19340"> تایپایران - مرکز تخصصی تایپ </a>
ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن
خیری ندیده ایم از این اختیارها
باید برای دیدن تو "مهزیار" شد
یعنی گذشتن از همگان "محض یار" ها ...
دارند می آیند ؛
اندوه ها با باد ...
مهمانی چشمان خیس آخر شهریور ...
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر
همکار تالار صنایع دستی
دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی (شهید) شد . .
دانشگاه که قبول شد، همه گفتند: با سهمیه قبول شده!!!
ولی ... هیچوقت نفهمیدند
کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا!
یک هفته در تب سوخت...
همکار تالار صنایع دستی
ســـــــلام بــــــر
فــــــرزندانی که از مــــــادرهایشان جـــــــدا شدند تا ما از مــــــــادرهایمان جـــــــــدا نشویم...
شــــهیدِ گـــــمنام ســـــلام،
پرســــتوی مهاجــــــر من ،
صــــفا دادی بـــ ه شــــــهرمــــــون
وقتـــــــــی رسیدی همـــ ه جا بــــــوی خـــــــوش خــــــدا پیچید،
تو مگــــــ ه کــــــــــجا بودی؟
وقتـــــــی رسیدی کـــوچـــ ه ها، نســــیم کربــــــــلا رسید ،
تو مگـــــ ه کــــــــــجا بودی؟
وقتــــــی رسیدی همـــــ ه جــــــا عــــــــطر گـــــل نــــــرگس اومــــــد ،
مگــــــــ ه با آقــــــا بودی؟
وقتـــــی رسیدی همــــ ه اشـــــکا مثل زهـــــــــرا می چکید ،
تو مگـــــ ه کــــــجا بودی؟
شاید تو همان گمشــــــده ام باشی مـــــــــــــادر...
هر وقت بـ ـــارون میومـــــــد، مـــ ـــادرش میرفت زیر بــــ ــارون !
می گفت بــــدن پســـــــــرم الان زیره بارونــــ ه ...
این روزها زیاد یاد آن مادری می افتم که رفت پیش امام صادق علیه السلام....
گفت : پسرم خیلی وقت است از مسافرت برنگشته خیلی نگرانم.....
حضرت فرمود : صبر کن پسرت برمی گردد..... رفت و چند روز دیگر برگشت و گفت پس چرا پسرم برنگشت.....
حضرت فرمود : مگر نگفتم صبر کن؟.....خب پسرت برمی گردد دیگر.....
رفت اما از پسرش خبری نشد..... برگشت ؛
آقا فرمود: مگر نگفتم صبر کن؟......دیگر طاقت نیاورد....
گفت : آقا خب چقدر صبر کنم؟......نمی توانم صبر کنم.....به خدا طاقتم تمام شده.....
حضرت فرمود : برو خانه پسرت برگشته........رفت خانه دید واقعاً پسرش برگشته.....
آمد پیش امام صادق گفت : آقا جریان چیست؟ نکند مثل رسول خدا به شما هم وحی نازل می شود؟
آقا فرموده بود: به من وحی نازل نشده
اما عند فناءالصبر یأتی الفرج...... صبر که تمام بشود فرج می آید.....
دعـــــــــا کــــــــن برای دلــــِ آن مـــــــــادری که هنوز پســـــــــرش برنگشته......
میگن شهــــــــدای گمنـــــــام مهمــــــــــــون ویژه ی حضــــــرت زهـــــــــرا(س) هستند.ســــــــــلام مارو به مادرمــــــــــون برسونید...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)